سه‌شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۳

شاهکاری از ل.آ:/// خدايا! مخلصم، اين آش شور است / پديد آورده اش گويا كه كور است!

دريغ از اين جهان جورو واجور /  به هر سويش شرارت هاى ناجور
/-----/
به هر كنجى در اين ويرانه خاور/ برادر مى كشد ، آسان برادر
/-----/
به مصر و تونس و عمان و ليبى/ خشونت،هرج و مرج و ناشكيبى
/-----/
 چو خلق سوريه از جاى بر خاست/ اسد روى زمين با خون بياراست
/-----/
 به سلاخى ز هم گردن بريدند /چو حيوان خون يكديگر چشيدند
/-----/
در آن بلوا جهنم تا به پا شد/ چو مار غاشيه داعش رها شد
/-----/
به هر سو مى خزيد و لانه ميخواست /عراق و سوريه ويرانه مى خواست
/-----/
هزاران را به خاك افكند بى جان /تو پندارى كه برگند و نه انسان
/-----/
 حماس كله خر آتش فروزد / به شعله خشك و تر با هم بسوزد
/-----/
 جهان بر قوم موسى وام دار است/ فلسطينى به تاوان، تار و مار است
/-----/
ز هر سو جانيان بر هم پريدند /به غزه كودكان در خون تپيدند
/-----/
يكى بوكوحرام و طالبان است /گروگان جنونش دختران است
/-----/
در اين سو دولت شيعى كه بر پاست/ ز دستش خلق ايرانى به غوغاست
/-----/
 خدايا! مخلصم، اين آش شور است /پديد آورده اش گويا كه كور است!
/-----/
 فرستادى تو دين از بهر ارشاد /ولى سوزد جهان را نك به بيداد
/-----/
رها كن مسلمين زين شوم تقدير /بيا و دين خود از ما تو پس گير ...
/-----/
شاعر:  ل.آ ژولاى ٢٠١٤



----نوشته دیگر این چند روزه:







یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۳

مصیبت بار تر از بمب و موشک اسراییلی ها، بلایی به نام حماس است که بر سر مردم غزه نازل شده است!

مثال:
در نه روز اول شروع درگیری ها، بیش از یکصد راکتی که حماس شلیک کرده، به دلیل تکنولوژی پایین، در خود غزه فرود آمده است(!!). حال این نکته زمانی ابعاد فاجعه آمیز به خود می گیرد که به یاد بیاوریم: حماس از مردم غزه به عنوان سپر انسانی استفاده می کند، و مراکز پرتاب راکت را در بیمارستان ها و مدارس و...، بر پا کرده است!!

یعنی از یک منطقه پر جمعیت راکت پرتاب می کنند، و این راکت ها، ممکن است در همان منطقه پر جمعیت فرود آید...!!

مردم بیچاره غزه، نه تنها سپر انسانی حماس در برابر نیروهای نظامی اسراییل شده اند، بلکه باید موشک های خود حماس نیز بر سر شان فرود آید...!!

سال 2014 است و انسان ها، اینگونه بلای جان یکدیگر شده اند...!!



----نوشته دیگر این چند روزه:








شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۳

استراتژی بحران زایی چیست؟/رژیمی که حیاتش تنها درگرو بحران زایی بوده، نه تنها خودش، حتی ملت ایران را با بحران داعش مواجه کرده!

اولین باری که این رژیم، متوجه شد با وجود یک بحران بزرگ، به خوبی می تواند مخالفان خود را سرکوب کند، زمانی بود که به سفارت خانه آمریکا حمله کردند.

سفارت آمریکا، خاک یک کشور بیگانه بود، و دیپلمات ها، از مصونیت دیپلماتیک بهره مند بودند، اما گروه های خشونت طلب رژیم، حمله به خاک یک کشور بیگانه، و به گروگان گرفتن دیپلمات های بی دفاع را هنر (!) بزرگی دانستند، و خمینی بعد از آن گروگان گیری، متوجه شد که خوب می تواند از این بحران استفاده کند!

بحران بزرگ بعدی، جنگ ایران و عراق بود، هر چند رژیم صدام آغازگر جنگ بود و متجاوز؛ اما سران رزیم دریافتند که با وجود این جنگ و خطر صدام، خوب می توانند بر گرده مردم ایران سوار شوند! اینچنین بود که خمینی، در سخنرانی معروف خودش، گفت: «جنگ برای ما یک نعمت است!»

استراتژی بحران زایی:

اصولا این رژیم، به هیچ مبنای حقوقی و اخلاقی پایبند نیست، و به هر جنایتی دست می زند، طبیعی است که این 
رژیم، در میدان جنگ نظامی یا اقتصادی، در مقابل دنیای متمدن حرفی برای گرفتن ندارد، و فاقد توان است.

اما اگر شرایط بحرانی باشد، در آن صورت، رژیم می تواند به اعمال غیر اخلاقی متوسل شود، و آنگاه قدرتش حتی افزون تر از کشورهای غربی می شود..!

مثالی برای شما می زنم:

زمانی که آمریکا و بریتانیا به عراق حمله کردند، رحیم صفوی، فرمانده وقت سپاه گفته بود: « آمریکا با آمدن لب مرزهای ایران، ما را در خطر نگذاشته، بلکه خودش را در تیررس ما قرار داده است...!!»

شاید آن زمان، متخصصین نظامی-سیاسی غرب، متوجه صحبت فرمانده وقت سپاه نشده باشند، اما به مرور زمان دریافتند که منظور او چیست!

در عرض چند سال، رژیم ایران، عراق را تبدیل به باتلاق نیروهای آمریکا کرد! به تمامی گروه های درگیر در عراق اسلحه می داد، بمب های کنار جاده ای تروریست ها را تامین می کرد (که به کشته شدن چند صد سرباز آمریکا و بریتانیا منجر شد) و یا هر جنایت دیگری...!

در حقیقت، متخصصین نظامی عرب، نمی دانستند که رژیم ایران، قرار نیست با اسلحه های معمول به جنگ آنها 
برود...!!

استفاده از اسلحه معمولی، روش حکومت های مسوول و پاسخگو است، رژیم ایران، به روش تروریست ها عمل می کند...، او به جای اینکه با ناو جنگی به مقابله با آمریکا بپردازد، به بمب گذاری و عملیات تروریستی روی می آورد...!

این مثال به خوبی نشان می دهد که رژیم ایران، تا چه حد با استفاده از ایجاد بحران، ادامه حیات داده است.

حال آنچه در نزدیکی مرزهای ایران، در عراق می گذرد، بحران جدیدی است.
هنوز مشخص نیست دست چه کسانی پشت این ماجرا است، آیا عربستان سعودی به تامین مالی این گروه اقدام کرده است، یا اینکه خود رژیم برای منحرف کردن اذهان عمومی از جنایات بشر اسد و مساله اتمی، به چنین اقدامی دست زده است، و یا حتی ترکیبی از این گزینه.

اما واقعیت این است که داعش، چون یک سرطان مشغول گسترش و رشد است، و اگر سرکوب و نابود نشود، می تواند خطرات جدی متوجه ایران کند.

نمی توان منکر شد که رژیم ایران، با سر کار آوردن نوری المالکی و ایجاد یک شبه دیکتاتوری در عراق، و ایجاد دیکتاتوری شیعه بر سنی، خود نقش مهمی در ایجاد این بحران دارد، ولی این گروه سرکش و خشونت طلب، به دنبال ایجاد یک حکومت اسلامی دیگر، اینبار بر اساس عقاید اهل تسنن است و سودای تسخیر ایران را در سر می پروانند...!

این سیاست بحران زایی رژیم، که به تولید گروه داعش منجر شده است، اینبار نه تنها حیات کل رژیم را با خطر مواجه کرده است، بلکه می تواند عواقب بسیار خطرناکی برای مردم ایران نیز داشته باشد.

----نوشته دیگر این چند روزه:








یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۳

داستان کوتاه/ شرم در فاحشه خانه

دخترک، سیاه چرده بود، موهایش بلند بود، تا کمرش می رسید. مستقیم در چشمان آن مرد نگاه کرد و گفت: برای تمام شب، هزار تومان می شود.

آن مرد، صورت کشیده و موهای جوگندمی داشت، و از دستان پینه بسته اش، مشخص بود که کارگر است. مرد کارگر،  دست به جیب شلوارش فرو برد، یک مشت اسکناس مچاله را در آورد، آنها را جستجو کرد، و یک اسکانس هزارتومانی که نو تر بود را از میان آنها بیرون کشید، و بعد در حالی که همچنان زمین را نگاه می کرد، دستش را به سمت دخترک برد.

مشخص بود که مرد کارگر، بار اولی است که به چنین جایی پا گذارده، و با رسم و رسوم، کاملا بیگانه است. از شرم، نمی توانست چشم از زمین بردارد، و بی قراری می کرد، گاه دست را به پشت سرش می کشید، گاه پشت کمرش قایم می کرد، گاه جلوی شکمش قرار می داد، و مشخص بود که به شدت معذب است.

به راحتی می شد بفهمی که مرد بیچاره، فکر می کند عالم و آدم، او را نگاه می کنند، در حالی که چنین نبود، در اتاق، سه دختر بودند، پیرمرد صاحب فاحشه خانه بود و چهار مرد دیگر. مرد قد کوتاهی داشت با دختر دیگری بر سر قیمت چانه می زد، و هر کسی، سرش به کار خودش گرم بود.

دخترک سیاه چرده، پول را از مرد کارگر گرفت، پول را در پستان بندش قرار داد، دست مرد کارگر را کشید و به راه افتادند. مشخص بود که دخترک، اصلا احساس خجالتی ندارد، و برای بار هزارم است که این کار را انجام می دهد.

سرش را بالا گرفته بود، و به سمت یکی از درهای چوبی، به را افتاد. در چشمان  دخترک، بی شرمی وجود نداشت، انگار که دخترک، حس شرم را کاملا از دست داده است.

دخترک مرد کارگر را به اتاقی برد، و به او گفت: تو آخرین مشتری امروز من هستی ، و بعد به نشانه اینکه می خواهد کت او را بگیرد و آویزان کند، دستش را به طرح یقه کت مرد برد. مرد کارگر ، با یک حرکت سریع، چرخید و کت را بیرون آورد و به دست دخترک داد.

در اتاق، یک فلاسک چای بود، و یک پارچ آب، که ظاهر کثیفی داشت. دخترک پرسید: می خواهی اول چای را بخوری؟ یا اول می خواهی سکس کنیم؟

مرد کارگر، با دست به فلاسک چای اشاره کرد و کنار دیوار، بر روی موکت تکه پاره، زمین نشست. دخترک روی زمین نشست، شروع کرد به چای ریختن و گفت: مگر گنگ هستی؟ خوب چرا حرف نمی زنی؟

مرد کارگر در چشمان دخترک نگاه کرد، و گفت نه، گنگ نیستم.

دخترک با خنده گفت: پس چرا حرف نمی زنی؟ خجالت می کشی؟ خجالت نکش جونم...! و بعد پیراهنش را با یک حرکت، بدون باز کردن دکمه هایش، از تن بیرون کرد، و بعد با عشوه، و در حالی که در چشمان مرد نگاه می کرد، بند از پستان بند گشود، و  پستان های بزرگش، چون میوه های رسیده، از درختی پر بار ولی تکیه، آویزان شدند و بعد به یکباره، اسکناس هزار تومانی، در هوا به رقص درآمد، و به آرمی، بر روی زمین غلطید...

دخترک در حالی که می خندید، گفت ای وای، امام-مان روی زمین افتاد، اسکناس را برداشت، و به خنده، عکس امام را ماچ کرد، و بعد اسکناس را به زیر تشک هل داد، و گفت: اون زیر باشد بهتره، من از امام خجالت می کشم..!

مرد کارگر، بدون اینکه لبخندی بر لب بیاورد، گفت: مگر تو هم خجالت می کشی؟

دخترک پرسید: چه گفتی؟ بلند بگو تا بشنوم. و مرد اینبار بلند گفت: تو مگر زن نیستی؟ چطور خجالت نمی کشی؟ من که مرد هستم، از اینکه اینجایم، خجالت می کشم،؛  و بعد در حالی که چای را هورتی بالا کشید، گفت:دنیا بر عکس شده، به جای اینکه زن خجالت بکشد، مرد است که شرمسار است.

خنده های مستانه دخترک، به ناگاه خشکید...، در حالی که شلوارش را از تن می کند، گفت: شرم از زنانگی می آید...، همان وقتی که پدرم، برای تامین پول تریاکش، مرا فروخت،...، همان موقع بود که فهمیدم زن نیستم، فهمدم که اصلا هیچ  نیستم.... همان موقع زنانگیم  خشکید...،

بعد دخترک، با عصبانیت شلوارش را در آورد، و آنرا به گوشه ای پرت کرد، و گفت: بیا هر غلطی می خواهی بکنی، بکن. می خواهم بعدش بخوابم...، پولت را اینجا پس نمی دهیم.

مرد کارگر، شروع کرد به درآوردن لباسش، و برای لحظه ای، خاطرات کودکیش زنده شد، شش سالگیش را به یاد آورد، انگار همان دیروز بود.  آن سال خشکسالی، بیداد می کرد، و هیچ چیزی در خانه آنها برای خودن یافت نمی شد. یک روز عصر، وقتی او به خانه رسید، پیرمردی با عینک ته استکانی را دید که بغل دست پدرش، روی زمین  نشسته بود و  چای هورت می کشید، و پدرش را دید که مشغول شمردن پول بود.

آن روز عصر، آخرین باری بود که او، خواهر بزرگش را دیده بود. زینب، خواهر بزرگش، چهار سال از او بزرگتر بود، که پدرش او را فروخت...، و مرد کارگر، در حالی که شلوارش را به دقت تا می کرد تا به گوشه ای بگذارد، به این فکر می کرد که آیا خواهرش، همچنان زنده است؟

پی نوشت: براستی، چرخ فاحشه خانه، روی استخوان چه کسانی می چرخد؟ 


----نوشته دیگر این چند روزه:







سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۳

سکولاریسم، ارتباط مستقیمی با عدالت دارد...!

چرا باید دین یک عده خاص، برتر از دین دیگران قلمداد شود، و مذهب رسمی کشور باشد؟ چرا باید بر اساس آن دین، کشور اداره شود!؟ تکلیف کسانی که به آن دین خاص پایبند نیستند، چه می شود؟!

این بی عدالتی محض است که عقیده یک عده خاص، به صورت پیش فرض، در مصدر قدرت قرار گیرد.

نکته مهم اینجاست، وقتی مثلا اسلام در مصدر قدرت قرار گرفت، از قدرت سو استفاده می کند، اجازه نمی دهد کسی آن دین را نقد کند، بعد با سو استفاده از امکانات دولتی، سعی در گسترش خود می کند.

چرا دین یک عده خاص باید از این امکانات بهره ببرد؟ چرا دین مورد علاقه دیگران نباید از این امکانات استفاده ببرند؟!

در این میان، به پیروان دیگر ادیان، ظلم می شود، آنها نمی توانند دین و عقیده خود را گسترش دهند...! اینجاست که می بینیم نبود سکولاریسم، به معنای نبود عدالت است...!

از طرف دیگر، حکومت دینی همیشه در سیستم قضایی دخالت می کند، و با قوانین مضحک خود، حق عدالت تمامی شهروندان را لگدمال می کند...!

این خاصیت اسلام نیست، تمامی ادیان (لااقل ادیان ابراهیمی)، با مدارا و تحمل دیگران سر جنگ دارند، و اگر در قدرت قرار گیرند، حقوق انسانی پیروان دیگر ادیان را لگد مال می کنند..!

اینجاست که سکولاریسم معنا پیدا می کند! هیچ دینی نباید در مصدر امور باشد، پیروان هیچ دینی نباید از حقوق ویژه برخوردار باشند...، همه باید با هم برابر باشند..! و این آغاز عدالت است..!

سکولاریسم به پیشرفت، آزادی و رفاه جامعه منجر می شود (مثل آنچه در کشورهای غربی رخ می دهد) و حکومت دینی، به فقر، اعدام و شکنجه ختم می گردد..!


شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۳

نبود مدارا، آغاز ستمگری است! مدارا، به معنای پذیرش دیگر انسان ها به عنوان افرادی برابر با خود؛ و اعطای حقوقی برابر با خود، به آنها است!

نمی توان از این واقعیت چشم پوشید که سی سال جنایات روزمره رژیم، باعث شده فرهنگ مردم ایران دچار آسیب جدی شود.

سی و اندی سال است که این رژیم در رفتار خود، مدارا کردن را نادرست قلمداد می کند، اگر کسی مسلمان نباشد و مثلا پیرو دین بهایی یا یهودیت باشد، به او انگ می چسبانند و او را نجس می دانند. و این نبود مدارا، دیگر زشتی خود را از دست داده است.

کسی از خود نمی پرسد که چرا ما نباید به دیگران این حق را بدهیم که خود دین خود را انتخاب کنند، و از حمله ما در امان باشند!؟ چرا اگر کسی عقیده متفاوتی داشت، باید به او انگ چسبانده شود؟!

مدارا مفهوم ساده ای را دارد، اینکه ما اجازه بدهیم دیگران عقیده خودشان را داشته باشند، و به دلیل داشتن عقیده خاصی، با آنها به شکل خاصی رفتار نکنیم. صد البته که ما می توانیم عقیده آن شخص را نقد کنیم و وارد بحث با او شویم، اما حق نداریم با او به دلیل داشتن یک عقیده خاص، بد رفتاری کنیم و حقوق انسانی او را زیر پا بگذاریم.

متاسفانه قباحت این رفتار زننده، یعنی نداشتن مدارا، در جامعه ایران ریخته شده است و ما شاهد ریشه دواندن این رفتار، در بسیاری از سطوح جامعه هستیم، برای شما چند مثال می زنم:

مثال اول:
آقای مسعود، همجنس گرا است، و دوست دارد به جای رابطه با جلنس مخالفت، با یک همجنس خود رابطه برقرار کند. در چنین شرایطی است که بسیاری از هموطنان ما، انگشت اشاره را نشانه می روند و به آقای مسعود، صفات بدی را نسبت می دهند. مثلا آقای فرهاد،  از خود نمی پرسد، مگر نه اینکه او قبلا جنس مورد علاقه اش را انتخاب کرده است؟! مثلا فرهاد تصمیم گرفته با خانم ها (یعنی جنس مخالف) رابطه داشته باشد، حال چرا همین حق را به مسعود نمی دهد؟!

مثال دوم:
اگر خانم آزیتا، به گونه ای لباس پوشید که با طرز لباس پوشیدن دیگران متفاوت بود، باید فورا هدف حمله ما قرار گیرد، و به او انگ هرزگی زده شود! هیچ کسی به خود نمی گوید: من باید به آزیتا حق بدهم که نحوه پوشش خود را برگزیند، همان گونه که من این حق را داشته ام، این ضایع کردن حقوق انسانی آزیتا است اگر من حق انتخاب را از او بگیرم، و اگر او انتخابی کرد که مورد تایید من نبود، نباید مورد حمله قرار گیرد.

مثال سوم:
آقای احمد، یک فعال سیاسی است، او بری فعالیت سیاسی، یک گروه سیاسی خاص را برگزیده است، و تصور می کند که به این روش، می تواند جامعه بهتری را ایجاد کند. به یاد داشته باشیم، هر شهروندی باید حق مشارکت در سیاست و فعالیت سیاسی داشته باشد.

گروه سیاسی که آقای احمد برگزیده، مورد تایید آقای شهرام نیست.
لذا اقای شهرام، فورا انگشت اشاره اش را نشانه می رود، و ساده ترین  اصول اخلاقی را زیر پا می گذارد، و اتهاماتی را وارد می کند که خود نیز از صحت آنها مطمین نیست؛ و حتی پا را فراتر می گذارد، و به دروغ متوسل می شود و حتی با وجود اینکه می داند حرفش درست نیست، آن اتهام های دروغ را به آقای احمد وارد می کند.

دلیل عصبانیت آقای شهرام، مشخص است، او تصور می کند که آقای احمد یک گروه سیاسی نادرستی را انتخاب کرده است..!

آقای شهرام، هیچ گاه از خود سوال نمی کند که: چه کسی به من حق داده برای دیگران تعیین تکلیف کنم؟ چرا وقتی من حق دارم گروه سیاسی خودم را برگزینم، اقای احمد این حق را نباید داشته باشد؟!

توجه داشته باشید، آقای شهرام حق دارد که به هر نحوی، گروه سیاسی مورد انتخاب آقای احمد را نقد کند، اما حق ندارد پا را فرتر بگذارد، به او حمله شخصی کند و اتهام وارد کند..!
در این سه مثال ساده، شما به سادگی می بینید که  مدارا نداشتن، خود نقض حقوق انسانی دیگران است..! تنها یک انسان خودخواه، با رگه هایی از دیکتاتوری و خودکامگی است که حاضر نیست حقوق انسانی دیگران را به رسمیت بشناسد و به آنها اجازه انتخاب بدهد..!

به یاد داشته باشیم، نداشتن  رفتار آمیخته با مدارا، پا نهادن به جاده ستمگری است، و برای ستمگر بودن، کافیست که تنها مدارا نداشته باشیم..!

به یاد داشته باشیم که هر انسانی، حق انتخابش تنها محدود به خود او است..، ما حق نداریم درباره دیگران قضاوت کنیم و یا به جای آنها، انتخاب کنیم…! زمانی هلن کلر نوشت: مهمترین دست آورد آموزش و آگاهی، مدارا است..!