شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۲

اولین اصل دمکراسی، خودکامه نبودن است، نباید خود را مرکز عالم فرض کنیم!

با پوزش از نوشته این وبلاگ، مایلم اعتراف کنم که دراینباره اشتباه کرده بودم. متنی که قبلا نوشته بودم، در زیر آورده شده است، آما اکنون بعد از گذشت شش ماه از فعالیت شورای ملی، و خیانت های آقای فخرآور به آن، مایلم اعتراف کنم با کسی چون او نمی توان برای آزادی ایران متحد شد: 
این نوشته نگارنده، بعد از شش ماه است، شش ماهی که شاهد بازی کثیف فخرآور بوده ام: 
غده ای سرطانی در شورای ملی، با نام عباس فخرآور/ با این غده چرکین چه باید کرد؟

----------------------
یکی از خوانندگان عزیز این وبلاگ، چندین پیام برای من گذاشته بود و از من درباره حمایت فخرآور از شورای ملی پرسیده بود، و شاید برای او جالب بود که علی رغم انتقاد تند من به آقای فخرآور، چگونه است که حاضرم در شورای ملی فعالیت کنم، در حالی که او نیز حامی آنجا است؟!

برای اینکه به این سوال پاسخ دهم، ناچارم ابتدا نکات ذیل را به عرض برسانم: 

-          یک دیکتاتور زمانی دیکتاتور می شود که فکر می کند همه نظریات او درست است، و لذا تصمیم می گیرد نظرات خودش را علی رغم مخالفت اکثریت جامعه، اجرا کند! اینجاست که دیکتاتوری شکل می گیرد.
-          اولین اصل دمکراسی این است که ما نباید خود را مرکز عالم بدانیم، نباید تصور کنیم که هر چه ما می گوییم درست است.
-          من نمی توانم بگویم چون با آقای امیرعباس فخرآور نوعی مشکل دارم، و از روش و اندیشه او موافق نیستم، پس او حق ندارد در آینده کشورش مشارکت کند، این اولین گام به سمت دیکتاتوری است.
-          اگر قرار باشد من با فخرآور سر یک میز ننشینم، و به دلیل اختلاف شخصی، اتحادی را به هم بریزم، خیلی های دیگر هم هستند که با من مشکل دارند(!) و مرا آدم بدی می دانند. اگر چنین روشی را پیشه کنیم، هیچگاه اتحادی شکل نمی گیرد.
-          من نوعی اگر بگویم، چون با فخرآور اختلاف دارم، او نباید مشارکت کند، یعنی شخص و منیت خود را برتر از دمکراسی قرار داده ام، این آغاز دیکتاتوری است. فخرآور حق دارد در این شورا مشارکت کند، حق دارد نامزد شود و اگر رای آورد، به عنوان نماینده مردم، حق اظهار نظر دارد. این حق تک تک شهروندان ایرانی است، مگر اینکه در یک دادگاه معتبر و عادلانه، به جرمی محکوم شده باشند. 
-          باید فرقی بین ما و خامنه ای باشد یا نه!؟ او نیز با نظارت استصوابی خود، اجازه حضور برخی را در انتخابات نمی دهد و می گوید آنها صلاحیت ندارند...!
-          یادمان باشد، دو بار این رژیم تا آستانه سرنگونی پیش رفت، اما به دلیل نبود یک آلترناتیو دمکراتیک، جنبش آزادی خواهی مردم ایران اخته شد و در جا زد، علی رغم اینکه سهراب و ندا و صدها جوان دیگر، خون خود را هدیه کردند، اما ما به جایی نرسیدیم.
-          آیا شایسته نیست که به حرمت خون این عزیزان، خودخواهی را کناری بگذاریم؟!
-          نکته مهم دیگر این است که در منشور پیشنهادی برای شورای ملی، روح عفو  و بخشش جاری است، چون بن مایه این منشور، از اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
در اعلامیه جهانی حقوق بشر، رفتار برادرانه، اولین اصل این اعلامیه است.
-          به عنوان یکی از حامیان شورای ملی این را می گویم که اگر حتی خود خامنه ای نیز آمد و این منشور را امضا کرد و خواستار برگزاری انتخابات آزاد شد، باید به او خوش آمد بگوییم.
نکته مهم دیگر، اهمیت گفتگو و دیالوگ است، هر انسانی باید این اجازه را بیابد که حرف خود را بزند و دیگران آن سخن را بشنود.

فراموش نکنیم، تنها نجات ایران، برگزاری انتخابات آزاد است، و در این راه، درب به روی هر کسی که منشور شورای ملی را بپذیرد!





جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۲

شگفتا، عجب دنیای عجیبی، بر صدر خبرها یکی صبحانه خوردن نلسون ماندلا است، دیگری جنایات بشار اسد در سوریه!


نلسون ماندلای بزرگ، حالش رو به بهبود است. الان اخبار گفت که امروز صبح، در بیمارستان، بر روی  تخت،  بر سر جایش نشسته، صبحانه نیز خورده است

آنقدر این مرد بزرگ است که خبر صبحانه خوردنش، شادی را به دل میلیونها انسان می آورد و بر صدر خبرها قرار می گیرد.

نلسون ماندلا، قهرمان زندگی من است.

او قریب سی سال آزار دید و زندان رفت و شکنجه شد، هر کسی جای او بود، تک تک سلول های بدنش، پر می شد از تنفر، اما این مرد بزرگ، بعد از آنکه قدرت را به دست گرفت، گفت: نمی توانم فراموش کنم، اما می توانم ببخشم!

با بخشیدن او بود که آپارتاید پایان یافت، ناظرین پیش بینی می کردند که در آفریقا، حمام خون بر پا شود، اما نلسون ماندلا با سلاح عشق و دوست داشتن، جلوی فاجعه انسانی را گرفت.

او مرد بزرگی است که اسلحه او، دوست داشتن است.

امروز به  یکی از دوستانم که از دوران آپارتاید را به چشم دیده، زنگ زدم و گفتم اگر نلسون ماندلا بمیرد، شما چه می کنید؟! پاسخ او، مرا به فکر فرو برد،  او با بغض گفت: «همه می دانیم که بالاخره یک روز نلسون ماندلا می میرد، اما هنوز ما آماده از دست دادنش نیستیم، الان نه، الان نه، الان نمی توانیم شاهد مرگش باشیم...»

عجب دنیای عجیبی است، در گوشه ای از دنیا، بشار اسد با جنایات وحشیانه اش خبر ساز می شود و در گوشه دیگری، تنها خبر صبحانه خوردن نلسون ماندلا، میلیونها نفر را به وجد می آورد...!

ای کاش به جای یکی، میلیونها نلسون ماندلا می داشتیم...!  







شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۲

سال نو مبارک/اگر مدیریت ژاپنی ها بر کشور حکم فرما بود،هموطنان ما در زلزله کشته نمی شدند،و اکنون در بدترین شرایط نمی بودند!

هموطنان زلزله زده را فراموش نکنیم، به یاد داشته باشیم که سران رژیم مسول تلفات این زلزله ها هستند!

سال نو شما فرخنده باد؛ اما مگر می شود آدمی چشم فروبندند و فراموش کند که در سال گذشته، دیوار خانه بر سر چند هزار نفر از هموطنان آوار شد و هنوز آنها در بدترین شرایط به سر می برند...؟! 

شاید چندان درست نباشد، اما در اولین نوشته سال نو، مایلم باز به زلزله آذربایجان بپردازم:

به یاد دارم، اول که خبر زلزله آذربایجان را دیدم، از نحوه خبررسانی سایت های دولتی، این برداشت را کردم که احتملا این زلزله تلفات جانی نداشته است، اما هر چند دقیقه تلفات زیاد تر می شود و از آن بدتر، اخباری است که خیانت رژیم در حق آسیب زدگان منتشر می شود!

ااول اینکه بنا به خبرگزاری فارس، همه منتظر دستور ویژه رییس جمهور برای کمک به آسیب زدگان هستند!
دوما یکی دیگر از وبلاگ نویسان نوشته که به جای خبر زلزله، صدا و سیمای بی شرف، مشغول پخش دعای جوشن است!
یادآوری این اتفاق، هنوز دل آدمی را به درد می آورد. 

این یک واقعیت است که ایران کشور زلزله خیزی است و بر کمربند زلزله واقع است، اما نکته اینجاست که صد جای دیگر دنیا هم بر روی همین کمربند واقع هستند، اما چرا به صرف یک زلزله، صدها نفر کشته نمی شوند؟!

دلیل آن بسیار ساده است، دلیل مدیریت درست و شایسته است! مثلا در ژاپن زلزله هایی صدها برابر قوی تر رخ می دهد، اما کسی کشته نمی شود!
ایران کشور ثروتمندی است، این تنها مدیریت سفله و احمقانه مسولان رژیم است که باعث می شود ما شاهد چنین فجایعی باشیم.

وقتی زشتی اعمال رژیم مشخص می شود که می بینیم پول این مردم را برداشته و خرج کثافت کاری تروریستی خود در لبنان و سوریه می کنند تا آبروی مردم ایران را ببرند، اما وقتی نوبت به پیشگیری از آسیب های زلزله می رسد، می روند و با حوزه علمیه قم قرارداد می بندند تا آخوندهای متخصص در احکام تخلی، برای عدم وقوع زلزله، دعا کنند. (تصویر قرارداد فوق در انتهای این نوشت آورده شده است!)

چند روز پیش خبری از معاون وزیر کشور در وبلاگم نقل کرده بودم که او گفته بود:
"رئیس سازمان مدیریت بحران کشور با اشاره به ضرورت مقاوم‌سازی بافتهای فرسوده گفت: در حال حاضر حدود 72 هزار هکتار بافت فرسوده شهری و روستایی با جمعیتی بیش از 10 میلیون نفر در سطح استانهای مختلف کشور وجود دارد."
به دیگر عبارت، ده میلیون انسان در ساختمان هایی زندگی می کنند که حتی یک زلزله پنج ریشتری می تواند آن ساختمان ها را فرو بریزد و بکشد! در کشوری که نود و پنج درصد آن زلزله خیز است، این یعنی یک فاجعه تمام معنا! مانند این است که جان ده میلیون انسان، به طنابی سست بند است و هر لحظه امکان پاره شدن آن است!

آدم کش جنایتکاری مانند احمدی نژاد و خامنه ای که پول این مردم را می دزدند و صرف کثافت کاری تروریستی خود می کنند، قاتل هموطنان آسیب دیده ما در آذربایجان هستند.


 -----------------------------نوشته های اخیر من:





سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

خلاصه مستند بی بی سی/ مهندس دروغ گویی که بر اساس دروغ های شاخدار او، آمریکا و بریتانیا به عراق حمله کردند...!

پانورمای بی بی سی برنامه جالبی را درباره شروع جنگ عراق پخش کرده بود که در اینجا خلاصه اش را می گذارم:
جاسوسی که اطلاعات او، باعث شروع جنگ و حمله آمریکا به عراق شد، نامش  رافعید احمدی الجنانی است، او یک مهندس شیمی در عراق بوده که به عنوان پناهنده به آلمان می رود. نام کامل  او را به انگلیسی، اینچنین می نویسند:  Rafid Ahmed Alwan al-Janabi.

و تصویرش را در زیر می بینید: 


به یاد بیاوریم که دلیل حمله آمریکا و انگلیس به عراق، صرفا این بهانه بود که صدام، در حال تولید سلاح های شیمیایی است. حتی در شرایطی که صدام به بازرسان سازمان ملل، اجازه داده بود به کاخ های شخصی او دسترسی داشته باشند و بازرسی کنند، اما باز آمریکا و بریتانیا، به دنبال بهانه ای بودند تا به عراق حمله کنند.
این بهانه را آدم دروغ گو و شیادی به دست جرج بوش و توبی بلر داد...!

خلاصه ماجرا:

-          در سال 1999، یک عراقی به عنوان پناهنده به آلمان می رود، چون مهندس شیمی بوده، شروع به سر هم کردن داستان می کند و می گوید: «بر روی کامیون های تریلی، کارخانه های تولید بمب شیمیایی قابل جابجایی را طراحی کرده و بازرسان سازمان ملل، به آن درستی ندارند، چون همیشه در حال حرکت است»
-          سازمان اطلاعات آلمان با او جلسه می گذارد، خلاصه گزارش را به آمریکا می دهد، اما هر چند آمریکا خواستار این بوده که با او به صورت مستقیم صحبت کند، اما دولت آلمان این درخواست را رد می کند، رییس اداره اطلاعات آلمان، معتقد بوده که معلوم نیست دولت بوش با این اطلاعات چه می کند(!)، یعنی می ترسیده اند این اطلاعات را الکی بزرگ کنند.
-          تصاویر ماهواره ای نشان می داده که حرف های این آقا، کاملا دروغ است! چون مثلا جایی که می گفته کامیون نگه داری می شده، دیوار دو متری داشته و کامیون امکان عبور نداشته است!
-          با مدیر شرکتی که او در عراق (قبل از پناهندگی او) کار می کرده، مصاحبه می کنند، مدیر مربوطه می گوید او یک دروغ گوی شیاد است...!
-          در سال 2000، دولت آلمان تصمیم می گیرد وقتش را صرف او نکند، چون به این نتیجه می رسند که او دروغ گو است، اما بعد از حمله به برج های دو قلو نیویورک، اینبار آمریکایی ها به سراغ او می روند.
-          آمریکا مستقیم با او تماس می گیرد، علی رغم اینکه دولت آلمان و کارشناسان سی آی ای به رییس سازمان سیا و وزیر خارجه آمریکا هشدار می داده اند که اطلاعات او اصلا قابل اعتماد نیست، پاول در سخرانی معروفش در شورای امنیت، چند روز قبل از حمله به عراق، می گوید: «ما شاهدی داریم که خودش، این کارخانجات تولید بمب شیمیایی که بر روی تریلی سوار می شود را طراحی کرده است، او خود شاهد کشته شدن دوازده نفر در یکی از سانحه بوده است و ...»، ویدیو سخنرانی پاول را در زیر جهت اطلاع، می گذارم.
-          الجنانی، جاسوسی که پاول به سخنان او در شورای امنیت اتکا کرد و بر اساس اطلاعات او، آمریکا و انگلیس به عراق حمله کردند، به شفافیت اعتراف می کند که کاملا دروغ می گفته است...!
-          دروغ گویی او چندان اهمیتی ندارد، اصل ماجرا این است که الجنانی و امثال او، آدم هایی هستند که همیشه دروغ می گویند، سوال اینجاست، چرا وقتی سیا و ام آی 6، می دانسته اند که او دروغ می گوید، علی رغم اینکه بر روی پرونده او و جلوی نامش، کلمه دروغ گو نقش بسته بوده، چرا بر اساس حرف های او، به عراق حمله کردند؟!
به یاد بیاوریم که شاید دو هزار میلیارد دلار، خرج حمله به عراق شده است. آیا عاقلانه تر نبود که آمریکا، یک هزارم این مبلغ را به آزادی خواهان عراقی می داد و به آنها کمک می کرد تا خود صدام را سرنگون کنند؟! 

سخنرانی پاول در شورای امنیت: 

بخش کوتاهی از مستند طولانی:




دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۱

مساله این نیست که چرا مرتضوی و حیدری فر در کهریزک جنایت کرده اند، مساله این است که چرا چند جنایتکار به سمت قاضی منصوب شده اند!


نوشته چند روز گذشته من:


نوشته های پیشین این وبلاگ: 



یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۱

آنگ سانگ سوچی: برای من طبیعی است که چنین احساسی داشته باشم..!

چند وقت پیش، مصاحبه کریستین امانپور (در سی ان ان) با آنگ سانگ سوچی را می دیدم، بخشی از آن به شدت توجه مرا جلب کرد:

آنگ سان سوچی، برنده صلح نوبل است، بانویی که چندیدن دهه برای رسیدن به دمکراسی در کشورش تلاش کرد و بالاخره آن کشور مصیبت زده را در مسیر درست قرار داد.

در مصاحبه ای که چندی پیش، کریستین امانپور با او داشت، کریستین از او پرسید: «اکنون با ژنرال هایی  در حکومت همکاری داری که سالها آزارت داده اند و تو را از خانواده ات جدا کردند، چه نظری داری»

آن سانگ سوچی پاسخ داد: «...من آنها را دوست دارم!» و وقتی تعجب کریستین را دید، پاسخ داد: «من کارهایی که آنها  انجام داده اند را دوست ندارم، اما خود آنها را دوست دارم، تفاوت است بین کار آنها و خود آنها!» و وقتی شگفتی کریستین را دید، گفت:«این احساسی کاملا طبیعی برای من است»


برای آشنایی بیشتر با آنگ سان سوچی، این نوشته را ملاحظه فرمایید:




نوشته چند روز گذشته من:



نوشته های پیشین این وبلاگ: 





چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۱

دغل بازی: چاوز چفیه به گردن می انداخت، اما در پارتی سفارت ونزولا ، کارمندان بر سر دختران ایرانی قرعه کشی می کردند...!

این چاوز هم یک فاضلابی بود مثل احمدی نژاد، اصلا نیمه دیگر احمدی نژاد بود، درست در چشم ملت نگاه می کرد و دروغ می گفت.  در عکس زیر می بینید که چفیه به گردن انداخته و رفیق احمدی نژاد است، اما آیا می دانستید که پارتی های عجیب و غریب سفارت ونزولا در تهران، ناله خود آخوندها را در آورده بوده است؟!

کار به جایی رسیده بود که محافظه کارانی چون سایت بازتاب و فرارو، حرف از این می زدند که سفارت ونزولا در ایران، دختران زیر بیست و پنج سال ایرانی را که هیچ سابقه دیپلماتیکی نداشته اند، تنها برای زینت مهمانی ها و پارتی های خود استخدام می کرده اند، و کارمندان سفارت ونزولا بر روی آنها قرعه کشی می کرده اند...!! (منبع)

البته که هر دختری مجاز است با هر که می خواهد رابطه جنسی داشته باشد و به کسی (از جمله من) مربوط نیست، اما وقتی در اثر حماقت سران رژیم، وضع اقتصادی وخیم می شود و انسانیت بی حرمت می شود، وقتی از سر ناچاری و بیکاری این دختران ناچار به کار در آن سفارت خانه ها می شوند، وقتی حقوق زنان در جامعه لگد مال می شود و اگر آن دختر فلک زده برود و شکایت هم بکند، هیچ حامی ندارد، این عملکرد، دیگر رابطه جنسی بر اساس رضایت نیست، این مصداق بارز تجاوز است!

بماند که اصولا در قانون حتی کشورهای غربی، چنین رفتاری مصداق بارز   soliciting است.

علت صمیمت رژیم اسلامی و رژیم چاوز هم همین در رویی و دروغ گویی بود، هر دو بر دروغ و دغل بازی استوار شده اند، چاوز از طرفی بر سر قبر کشته شدگان جنگ ایران و عراق (شهیدان)در جمهوری اسلامی می رفت، از طرف دیگر همیشه دست در گردن صدام حسین داشت و یکی از محدود متحدین او بود...! 

در حقیقت، این رژیم و سران آن، حتی برای ارزش هایی که خودشان تعریف کرده اند، چون قوانین و مقررات اسلامی نیز، ارزشی قایل نیستند. 

چاوز، چفیه بر گردن، برای خوش آمد سران رژیم
چاوز بر سر قبر کشته شده های جنگ ایران و عراق

چاوز و صدام

نوشته چند روز گذشته من:




نوشته های پیشین این وبلاگ: 





روح بلند مقتدای اخلاقی احمدی نژاد، حضرت آیت الله چاوز، به ملکوت اعلی پیوست..!


فکر می کنم تلوزیون ایران،  مرگ هوگو چاوز  را به این شکل اعلام کرد:

"ساعت هفت بامداد است، اینجا صدای جمهوری اسلامی در ونزولا است: بسم الله الرحمن الرحیم.  انا لله و انا علیه الراجعون. روح بلند پیشوای احمدی نژاد و رهبر دودره بازان جهان، ، حضرت آیت الله  هوگو چاوز به خدا پیوست، به همین مناسبت از سوی احمدی نژاد ، بیانیه ای به این شرح منتشر شد...!"

نوشته دیگر امروز من:
/-------/دغل بازی به شیوه دیکتاتورها: چاوز چفیه به گردن می انداخت، اما در پارتی سفارت ونزولا ، کارمندان بر سر دختران ایرانی قرعه کشی می کردند...!




نوشته های پیشین این وبلاگ: