شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۵

این پتیشن مهم را امضا کنید

___________دوستان، لطفا این پتیشن مهم را امضا کنید. ________

این حداقل وظیفه ما در قبال هتک حرمت و کشتن هزاران هموطنمان است: 

_____________________________
اعدام های های تابستان شصت و هفت که با آمریت و فتوای روح الله خمینی و عاملیت مقامات ارشد قضایی و امنیتی صورت گرفت، تنها قتل عام زندانیان سیاسی و به جوخه اعدام فرستادن چندین هزار انسان بی دفاع و در بند نبود، بلکه تجاوز به کرامت انسانی تک تک شهروندان ایران، و تمامی جهانیان بود...

جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۵

تعصب بر روی کودتای ۲۵ یا ۲۸مرداد ۱۳۳۲، چون دیدن خمینی در ماه، ناپخته و خام است!

زمانی می توان ادعا کرد که جامعه ایران و کنشگران سیاسی آن به بلوغ سیاسی دست یافته اند، که ما شاهد آن باشیم که در مورد 28 مرداد، بتوانند به انصاف، بدون تعصب، با تعقل، و بر اساس واقعیت های تاریخی سخن بگویند.

هنوز برای بسیاری، این واقعه یک خط قرمز است که اصلا معیار ایران دوستی مطرح می شود، طرفداران اقدام شاه، آنرا کاری درست می دانند و هر کسی که مخالفش باشد را نفی می کنند، و بالعکس.  خود من زمانی در دسته دوم بوده ام، زمانی فکر می کردم که اقدام شاه آینده ایران را به سمت سیاهی سوق داد، و دمکراسی را از کشور ما دریغ کرد، و اگر مصدق می ماند، ما به سوی دمکراسی می رفتیم.

اول این را بگویم، آدمی که پویا نباشد، به راحتی به سمت دیکتاتوری حرکت می کند. بسیاری از مسایلی که اکنون علم به آنها باور دارد، در اثر پژوهش های جدید، رد می شود و غلط محسوب می شود. گفته می شود که ده درصد از علم پزشکی کنونی نادرست است (اگر عدد درست در ذهنم مانده باشد).

حال خیلی آدمی باید کوته نگر باشد، که بگوید من چون ده سال پیش فلان حرف را زده ام، دیگر حرفم را عوض نمی کنم، و همان حرفم درست است. این روش غلط و زشتی است، و ناشی از جماد فکری است.  من چند سال پیش ممکن است حرف دیگری زده باشم، ولی هم شجاعتش را دارم و هم جراتش را، که اگر به غلط بودن حرفم پی ببرم، به آن اعتراف کنم...بگذریم، برگردیم به 28 مرداد:

در نظر گرفتن پرسش های ذیل به درک بهتر واقعه کمک می کند:

یک) طبق قانون اساسی آن زمان، شاه حق برکناری مصدق را داشت، ایا سرباز زدن مصدق از حکم برکناریش، یک کودتا بوده است یا خیر؟

دو) مصدق طرفداران زیادی در کشور داشته است، خصوصا گروه های چپ..، حال سوال اینجاست، آیا اقدام شاه، حتی اگر منطبق با قانون اساسی باشد، خلاف «خواست عمومی» بوده یا نبوده؟

برای درستی اقدام زنده یاد مصدق و شاه فقید، باید کارهای آنها را در سه بعد سنجید: الف) آیا کار آنها خلاف خواست عمومی بوده است؟ ب) آیا کار آنها خلاف قانون اساسی بوده است؟ ج) آیا کار آنها، در دراز مدت به نفع کشور بوده یا به ضرر کشور؟

سه) حال سوال بعدی: اگر مصدق طرفدارانش آنقدر زیاد بوده اند، چگونه در مقابل اقدام شاه مقاومت نکرده اند؟ اجازه دهید پرسشم را طور دیگری مطرح کنم. خواست عمومی و نظر اکثریت جامعه، مقدم بر قانون اساسی است. حال این خواست عمومی، شاه را می طلبید یا مصدق را؟

چهار) چه کسی خواست عمومی جامعه را در آن روزگار تعریف می کند؟ آیا واقعا مردم ایران مصدق را می خواستند؟

پنج) آیا باید هنگام سنجش اقدام محمدرضا شاه، به شرایط جنگ سرد هم نگاه کرد یا خیر؟ آیا منصفانه است بگوییم که با توجه به قدرت گرفتن گروه های چپ، شاه نگران فروغلطیدن ایران به دامان کمونیسم بوده است؟ آیا مدد گرفتن شاه از نیروهای غربی برای رسیدن به مقصود خود کار درستی بوده است؟
این روزها که روسیه اجازه استفاده از خاک ایران برای حمله نظامی به سوریه را یافته است، همه ایرانیان در تب و تاب و نگرانی به سر می برند. حال به یاد بیاوریم که سال 1332، و در اوج جنگ سرد، و در زمانی که شوروی رویای دسترسی به آبهای گرم از طریق ایران را داشت، چه خطری بیخ گوش ایران بود؟!

شش) اگر مصدق بر سر کار باقی می ماند، و شاه به ایران باز نمی گشت، عاقبت ایران چه می شد؟ آیا ما شاهد توسعه سیاسی/اقتصادی/اجتماعی رخ داده در زمان شاه می بودیم؟ آیا حاصل عملکرد زنده یاد مصدق، به توسعه کشور منجر می شد؟ آیا خطر این وجود داشت که غول کمونیسم ایران را ببلعد و بعد از فروپاشی شووری، ایران نیز تجزیه شود؟ (همانند آنچه در دیگر اقمار شوروری رخ داد؟)

هفت) عاقبت یک جامعه را یک نفر به تنهایی رقم نمی زند. آیا مردم ایران، درک لازم از دمکراسی را داشتند که حال باقی ماندن مصدق بر سر کار، بتواند آینده روشنی را برای ایران رقم بزند؟ مگر مردم ایران همانی نبودند که سال 57، عکس خمینی را در ماه دیدند؟ به فرض باقی ماندن زنده یاد مصدق، حاصل کار چه می شد؟  دمکراسی یک سامانه بسیار شکننده است، و نیازمند حضور پر رنگ مردم است، وگرنه به راحتی به شکست می انجامد. آیا مردم ایران در آن دوران، آمادگی لازم برای حضوری پر رنگ را داشته اند؟

هشت) در طی جنگ سرد، غرب و آمریکا، سیاست توسعه اقتصادی کشورهای جهان سوم را پیشه کردند. این سیاست، هیچ علاقه به اعتلای حقوق بشر نداشت، این سیاست در قبال ایران نیز اجرا شد. اگر زنده یاد مصدق بر سر کار بود، آیا ما شاهد تداوم همان سیاست ها در قبال ایران نمی بودیم؟

نه) این یک واقعیت است، بدون توسعه انسانی، سیاسی و فرهنگی جامعه، اصولا شکل گیری دمکراسی یک خیال خام بیش نیست. اگر احزاب فعال و کنشگر و پرسشگر در جامعه نباشند، احزابی که اعتقادی راسخ به دمکراسی دارند، آنگاه شکل گیری دمکراسی یک خیال خام است. حال در سال 1332، آیا ما شاهد وجود چنین احزابی بوده ایم؟  

ده) آیا این یک واقعیت است که در آن زمان، و حتی بعد از سال 1332، تنها حزب سازمان دهی شده و فعال، گروه های تروریستی چون مجاهدین خلق، حزب موتلفه، و یا حزب توده بوده اند. احزاب و گروه های ملی، نقض کم رنگی داشته اند و به مانند گروه های یاد شده، از توان تشکیلاتی برخوردار نبوده اند؟
آیا می توان منکر این شد که برخی از گروه های قدرتمند چپ، اصولا خواستار ذوب شدن ایران در شوروی بودند؟! آیا می توان منکر این شد که آذربایجانمان را به فلاکت از شوروی پس گرفتیم!؟

یازده) اگر شاه بعد از سال 1332، غیر از انقلاب سفید، یک برنامه مدون و مشخص برای توسعه سیاسی کشور تدارک می دید، و مثلا می گفت ظرف بیست سال، باید این احزاب چپ و راست، با برنامه و ساختار مشخص شکل بگیرند، آیا ما شاهد وقوع انقلاب می بودیم؟ حال سوال بعدی این است:/ جوانان ایران که برای تحصیل به غرب رفتند، و همه انقلابی شدند و طرفدار خمینی! حتی اگر شاه فقید چنین کاری می کرد، نتیجه چه می شد؟ غیر از این بود که همین جوانان غرب رفته و انقلابی، کنترل احزاب را به دست می گرفتند و باز کشور را به سمت نابودی می بردند؟!
به نظر می رسد مشکل از جای دیگری است، کشور ما توسعه سیاسی لازم را نیافته است...

دوازده) شکل گیری دمکراسی، نیازمند وجود شهروندانی آگاه است. بسیاری از شهروندان ایران در طی برنامه های توسعه اقتصادی شاه برای تحصیل به غرب فرستاده شدند، و در بازگشت، عکس خمینی را در ماه دیدند...! آیا با چنین شهروندانی، می توان دمکراسی را در کشور ایجاد نمود؟

سیزده) بی پرده بگویم، مشکلات کشور ما عمیق تر از آن بوده که با قدرت گرفتن زنده یاد مصدق، این مشکلات حل شود. مصدق یکی از انسان های آزاده ای است که هنوز اسمش مرا به وجد می آورد، اما یاد گرفته ام که از هیچ کسی نباید بت ساخت، حتی اگر آن شخص مصدق باشد. به جای بت ساختن از مصدق، بهتر است به واقعیت های جامعه نگاه کرد، به جای تعصب می بایست دید که عیب جامعه ما کجا بوده است...

چهارده) برای اینکه یک جامعه ای به دمکراسی پایدار دست یابد، می بایست اعضای آن جامعه، به شهروندانی کنشگر و فعال و پویا تبدیل شوند. این روند، مستلزم رخ دادن توسعه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی در جامعه است، و بدون وجود این زیرساخت ها، شما «شهروند مدافع دمکراسی» در جامعه نخواهی داشت...! حال به یاد بیاوریم که هنوز راه زیادی برای توسعه ایرانمان باقی مانده است.  

اگر بدون تعصب نگاه نکنیم، عیب های خودمان را نمی یابیم...، و باز فلاکت های قبلی بر سرمان خواهد آمد...

من به شاه نیز انتقاد بسیار داشته ام، هنوز هم دارم. قبلا با لحنی زننده از او یاد می کرده ام، اما اکنون به احترام...، قبلا با تعصب برخورد می کردم و تنها به این فکر می کردم که چرا باید نخست وزیر محبوب من را به کمک قدرت خارجی برکنار کند، ولی اکنون به این موضوع عمیق تر فکر می کنم، و قبل از اظهار نظر، پاسخ پرسش های فوق را در ذهنم مرور می کنم.

پی نوشت یک) اگر شما با آگاهی از این پرسش ها، به جای زنده یاد مصدق یا شاه فقید بودید، چه می کردید؟ کدام راه را بر می گزیدید؟

پی نوشت دو) به جای بت ساختن از زنده یاد مصدق و شاه فقید، باید بپذیریم که هیچ یک از این دو، مصون از اشتباه نبوده اند، ولی در ایراندوستی هیچ کدام آنها شک ندارم...

پی نوشت سه) بدانیم که یک نفر، به تنهایی نمی تواند کشوری را بسازد، یا خراب کند..، یک ملت خود مسوول رقم زدن آینده خود است. به عنوان یک ملت، باید مسوولیت اعمال خود را بپذیریم، این بخش قابل توجهی از ملت ایران بود که به خیابان آمد تا خمینی را رهبر کند!  


پی نوشت چهار) با پوزش، اما احمقانه است که عقیده ما مبنی بر اینکه مصدق اشتباه کرد یا شاه، سد راه مبارزه ما با حکومت ج.ا. شود، و جلوی اتحاد ما را بگیرد...
نظر کاوه موسوی، استاد ارشد دانشگاه آکسفورد را در اینباره بشنوید

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۵

اولین مقاله ام پس از آزادی از بند/ بدون وجود سکولاریسم، ما برابری اعضای جامعه را به رسمیت نشناخته ایم و عدالت را لگدمال کرده ایم.

My First article after release from prison:
In Practice, We Have Not Recognized Equal Rights for Members of Society Without Secularism


(این مقاله به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است).

Dear Readers,
As you may know, the Iranian government tried to arrange for my arrest and extradition to Iran through Interpol.  The Italian police arrested me, but the efforts of the Italian government were unsuccessful thanks to protests of Iranians around the world, the direct and immediate intervention of Prince Reza Pahlavi, the United Nations, Amnesty International and diplomatic support from several countries.  I am currently on the plane at the altitude of tens of thousands kilometers on my way to London, where I currently reside.  To say that I am currently flying on clouds would not be far fledged.  I am indebted to you for all your support.  I have received thousands of email; I will try to reply to each of them individually.
I dedicate this article to lawyers, human rights advocates and all of those who contributed to the cause of my freedom.
Now with the danger being over, I resume my work and discuss why we need secularism to have justice.
According to John Rawls, one of the great thinkers of the 20th century, humans come together to form a society based on their demand for a just society.  (I discussed this subject in my last article).
The subject that preoccupies my mind pertains to the way humans have feelings towards each other just by the virtue of being human or supports injustice.  It may be appropriate to explore the answer in the process of human evolution.
Humans demand justice in society based on the premise that in the absence justice he or she will likely be sooner or later a victim.  This may be just a theory but it is not far from reality.  Everyone tries to choose a way of life that inflicts the least amount of danger; this person undoubtedly demands justice based on his/her calculated decision.
Hence, John Rawls’ theory is understandable in its simplest form.  Humans are creatures in need and in search of justice.
Now, the question remains whether it is possible to seek justice and witness the formation of a just society within the framework of a theocratic regime.
To answer the question, one must explore and discuss following examples:
a) Today all government posts, civilian and military alike, are only allocated on the basis of individuals’ beliefs.  In other words, the right and opportunity for advancement under this regime is only available to those who support the political system. Thus, one must question whether the system is just.
b) The right to choose one’s religion and beliefs or even change one’s religion is reserved for a select few.  For example a Shia Muslim has the right to choose his or her religion, but anyone else born to a Muslim mother or father does not have this right and is faced with execution.  Once again, we can see how justice is severely distorted.
c) The right to worship of followers of certain religions are violated in a non-secular society.  The Baha’is and Jews have no visible presence in society and are denied equal opportunity for success in sport, science, etc.  Here we see that justice is denied above and beyond the individual scale.  
One can infer that in principle theocratic regimes are inherently unjust.  As humans are by nature creatures in quest for justice, one can conclude that citizens in theocratic society will eventually rise and revolt because theocracy limits citizens’ access to justice and creates an unjust society.
Therefore, citizens in Iran will have to strive for change and transition from theocracy to secularism, as there can be no justice in society without the formation secular regime.  This is the foundational desire and request by society.


اولین مقاله ام پس از آزادی از بند/ از نظر عملی، بدون وجود سکولاریسم، ما برابری اعضای جامعه را به رسمیت نشناخته ایم!
(این مقاله به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است).

خوانندگان عزیز حتما می دانند که دولت ایران تلاش کرد از طریق اینترپل، مرا دستگیر کند و به ایران بازگرداند! پلیس ایتالیا مرا بازداشت کرد، و ولی با اعتراض ایرانیان در سرتا سر دنیا، همچنین  دخالت مستقیم و فوری شاهزاده رضا پهلوی، سازمان ملل و سازمان عفو بین الملل، حمایت دیپلماتیک چند کشور آزاد، تلاش دولت ایتالیا ناکام گشت. اکنون من در هواپیما و در ارتفاع چند ده هزار متری هستم، و به سمت لندن، شهر محل سکونتم، پرواز می کنم. در نتیجه پر بیراه نیست اگر بگویم من اکنون روی ابرها در حال پروازم! من مدیون حمایت شما عزیزان هستم. بیش از چند هزار ایمیل دریافت کرده ام، که تلاش می کنم به تک تک آنها پاسخ دهم. 

من این مقاله را به وکلای بین المللی مدافع حقوق بشر تقدیم می کنم، آنانی که آزادی مرا رقم زدند...

اکنون که خطر از سرم رفع شده، بر می گردم بر سر کار اصلیم، و می پردازیم به اینکه چرا ما برای استقرار عدالت، نیاز به سکولاریسم داریم؟

آنگونه که جان رایلز، بزرگترین اندیشمند قرن بیستم باور دارد، انسان ها گرد هم می آینده و جامعه را شکل می دهند، چه آنکه آنها خواستار تشکیل جامعه ای عادلانه هستند، و این عدالت نیز بر اساس انصاف تعریف می شود. (در مقاله های قبلی این موضوع را توضیح داده ام).

یکی از نکاتی که ذهن مرا به خود مشغول کرده این است که یک انسان، به صرف انسان بودنش، چه احساسی به دیگران دارد؟ آیا خواستار عدالت برای آنها است؟ یا اینکه از بی عدالتی طرفداری می کند؟ شاید پاسخ به این سوال را در نحوه تکامل انسان ها باید جستجو کرد.

یک انسان، به صورت پیش فرض، خواستار اجرای عدالت در جامعه است، چون می داند که در صورت نبود عدالت، خود او نیز دیر و یا زود، ممکن است قربانی شود.  این یک نظریه خام است، اما چندان نیز پر بیراه نیست، هر انسانی تلاش می کند تا شیوه برای زندگی خود بر گزیند که کمتر در معرض خطر واقع شود، و چنین انسان محاسبه گری، قطعا خواستار عدالت خواهد بود.

لذا، نظریه جان رایلز، این اندیشمند فرزانه حتی در ساده ترین شکل ممکن نیز، قابل درک و قابل لمس است. انسان ها، موجوداتی «عدالت جو» هستند.

حال پرسش اینجاست، آیا می توان در قالب یک نظام حکومتی مذهبی، شاهد شکلی گیری جامعه ای عادلانه، و اجرای عدالت در جامعه باشیم؟

برای پرسش به این پاسخ، ابتدا نمونه های زیر را مطرح می کنم:

یک) در ایران کنونی، پست ها و مقامات کشوری و لشگری، تنها بر اساس عقیده افراد تقسیم می شود. به دیگر عبارت، حق و فرصت پیشرفت کاری در این حکومت،  تنها به عده محدودی تعلق می گیرد که طرفدار حکومت هستند، لذا عدالت به زیر سوال می رود.

دو) حق انتخاب مذهب و باور خود، و یا حتی حق تعویض دین، تنها برای پیروان یک عقیده خاص محفوظ است. یعنی یک مسلمان شیعه، حق دارد دین خود را انتخاب کند، ولی یک انسان دیگر که از پدر و مادر مسلمان زاده شده، حق تغییر دین را ندارد، و در صورت تغییر دین، با مجازات اعدام روبرو می شود. در اینجا نیز شاهد این هستیم که عنصر عدالت در جامعه، به شکل کلانی مخدوش می گردد.

سه) حق حضور اجتماعی برای پیروان یک دین خاص، در یک جامعه ای با حکومت غیر سکولار، به شکل کاملا بنیادینی نقض می گردد. بهاییان یا یهودیان ایران را ببینید، علی رغم سخت کوشی این بخش جامعه، در هیچ عرصه از جامعه اجازه حضور شایسته را نمی یابند، نه در مسابقات ورزشی از درخشش آنها خبری است، و نه برای رسیدن به موفقیت های علمی، شانس مساوی با دیگران را پیدا می کنند. در اینجا می بینیم که عدالت در ابعاد «فرا-فردی» نقض می گردد.  

در اینجا می توانیم ببینم که اصولا هیچ حکومت دینی، به صورت ساختاری عادلانه نیست. حال این را به یاد بیاوریم که انسان ها، موجوداتی «عدالت-جو» هستند. با یک محاسبه سر انگشتی، می توانیم نتیجه بگیریم که خواه نا خواه، شهروندان یک جامعه در مقابل یک حکومت مذهبی قد علم می کنند، چون دسترسی آنها را به عدالت محدود کرده است، و جامعه ای ناعادلانه را ایجاد نموده است.

از این رو است که شهروندان ایران، می بایست برای تغییر حکومت دینی ایران، به یک حکومت سکولار، تلاش نمایند، چه آنکه بدون شکل گیری یک حکومت سکولار، عدالت در جامعه ایجاد نمی شود و این خواسته ی بنیادین تمامی اعضای جامعه است.