سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۳

سکولاریسم، ارتباط مستقیمی با عدالت دارد...!

چرا باید دین یک عده خاص، برتر از دین دیگران قلمداد شود، و مذهب رسمی کشور باشد؟ چرا باید بر اساس آن دین، کشور اداره شود!؟ تکلیف کسانی که به آن دین خاص پایبند نیستند، چه می شود؟!

این بی عدالتی محض است که عقیده یک عده خاص، به صورت پیش فرض، در مصدر قدرت قرار گیرد.

نکته مهم اینجاست، وقتی مثلا اسلام در مصدر قدرت قرار گرفت، از قدرت سو استفاده می کند، اجازه نمی دهد کسی آن دین را نقد کند، بعد با سو استفاده از امکانات دولتی، سعی در گسترش خود می کند.

چرا دین یک عده خاص باید از این امکانات بهره ببرد؟ چرا دین مورد علاقه دیگران نباید از این امکانات استفاده ببرند؟!

در این میان، به پیروان دیگر ادیان، ظلم می شود، آنها نمی توانند دین و عقیده خود را گسترش دهند...! اینجاست که می بینیم نبود سکولاریسم، به معنای نبود عدالت است...!

از طرف دیگر، حکومت دینی همیشه در سیستم قضایی دخالت می کند، و با قوانین مضحک خود، حق عدالت تمامی شهروندان را لگدمال می کند...!

این خاصیت اسلام نیست، تمامی ادیان (لااقل ادیان ابراهیمی)، با مدارا و تحمل دیگران سر جنگ دارند، و اگر در قدرت قرار گیرند، حقوق انسانی پیروان دیگر ادیان را لگد مال می کنند..!

اینجاست که سکولاریسم معنا پیدا می کند! هیچ دینی نباید در مصدر امور باشد، پیروان هیچ دینی نباید از حقوق ویژه برخوردار باشند...، همه باید با هم برابر باشند..! و این آغاز عدالت است..!

سکولاریسم به پیشرفت، آزادی و رفاه جامعه منجر می شود (مثل آنچه در کشورهای غربی رخ می دهد) و حکومت دینی، به فقر، اعدام و شکنجه ختم می گردد..!


شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۳

نبود مدارا، آغاز ستمگری است! مدارا، به معنای پذیرش دیگر انسان ها به عنوان افرادی برابر با خود؛ و اعطای حقوقی برابر با خود، به آنها است!

نمی توان از این واقعیت چشم پوشید که سی سال جنایات روزمره رژیم، باعث شده فرهنگ مردم ایران دچار آسیب جدی شود.

سی و اندی سال است که این رژیم در رفتار خود، مدارا کردن را نادرست قلمداد می کند، اگر کسی مسلمان نباشد و مثلا پیرو دین بهایی یا یهودیت باشد، به او انگ می چسبانند و او را نجس می دانند. و این نبود مدارا، دیگر زشتی خود را از دست داده است.

کسی از خود نمی پرسد که چرا ما نباید به دیگران این حق را بدهیم که خود دین خود را انتخاب کنند، و از حمله ما در امان باشند!؟ چرا اگر کسی عقیده متفاوتی داشت، باید به او انگ چسبانده شود؟!

مدارا مفهوم ساده ای را دارد، اینکه ما اجازه بدهیم دیگران عقیده خودشان را داشته باشند، و به دلیل داشتن عقیده خاصی، با آنها به شکل خاصی رفتار نکنیم. صد البته که ما می توانیم عقیده آن شخص را نقد کنیم و وارد بحث با او شویم، اما حق نداریم با او به دلیل داشتن یک عقیده خاص، بد رفتاری کنیم و حقوق انسانی او را زیر پا بگذاریم.

متاسفانه قباحت این رفتار زننده، یعنی نداشتن مدارا، در جامعه ایران ریخته شده است و ما شاهد ریشه دواندن این رفتار، در بسیاری از سطوح جامعه هستیم، برای شما چند مثال می زنم:

مثال اول:
آقای مسعود، همجنس گرا است، و دوست دارد به جای رابطه با جلنس مخالفت، با یک همجنس خود رابطه برقرار کند. در چنین شرایطی است که بسیاری از هموطنان ما، انگشت اشاره را نشانه می روند و به آقای مسعود، صفات بدی را نسبت می دهند. مثلا آقای فرهاد،  از خود نمی پرسد، مگر نه اینکه او قبلا جنس مورد علاقه اش را انتخاب کرده است؟! مثلا فرهاد تصمیم گرفته با خانم ها (یعنی جنس مخالف) رابطه داشته باشد، حال چرا همین حق را به مسعود نمی دهد؟!

مثال دوم:
اگر خانم آزیتا، به گونه ای لباس پوشید که با طرز لباس پوشیدن دیگران متفاوت بود، باید فورا هدف حمله ما قرار گیرد، و به او انگ هرزگی زده شود! هیچ کسی به خود نمی گوید: من باید به آزیتا حق بدهم که نحوه پوشش خود را برگزیند، همان گونه که من این حق را داشته ام، این ضایع کردن حقوق انسانی آزیتا است اگر من حق انتخاب را از او بگیرم، و اگر او انتخابی کرد که مورد تایید من نبود، نباید مورد حمله قرار گیرد.

مثال سوم:
آقای احمد، یک فعال سیاسی است، او بری فعالیت سیاسی، یک گروه سیاسی خاص را برگزیده است، و تصور می کند که به این روش، می تواند جامعه بهتری را ایجاد کند. به یاد داشته باشیم، هر شهروندی باید حق مشارکت در سیاست و فعالیت سیاسی داشته باشد.

گروه سیاسی که آقای احمد برگزیده، مورد تایید آقای شهرام نیست.
لذا اقای شهرام، فورا انگشت اشاره اش را نشانه می رود، و ساده ترین  اصول اخلاقی را زیر پا می گذارد، و اتهاماتی را وارد می کند که خود نیز از صحت آنها مطمین نیست؛ و حتی پا را فراتر می گذارد، و به دروغ متوسل می شود و حتی با وجود اینکه می داند حرفش درست نیست، آن اتهام های دروغ را به آقای احمد وارد می کند.

دلیل عصبانیت آقای شهرام، مشخص است، او تصور می کند که آقای احمد یک گروه سیاسی نادرستی را انتخاب کرده است..!

آقای شهرام، هیچ گاه از خود سوال نمی کند که: چه کسی به من حق داده برای دیگران تعیین تکلیف کنم؟ چرا وقتی من حق دارم گروه سیاسی خودم را برگزینم، اقای احمد این حق را نباید داشته باشد؟!

توجه داشته باشید، آقای شهرام حق دارد که به هر نحوی، گروه سیاسی مورد انتخاب آقای احمد را نقد کند، اما حق ندارد پا را فرتر بگذارد، به او حمله شخصی کند و اتهام وارد کند..!
در این سه مثال ساده، شما به سادگی می بینید که  مدارا نداشتن، خود نقض حقوق انسانی دیگران است..! تنها یک انسان خودخواه، با رگه هایی از دیکتاتوری و خودکامگی است که حاضر نیست حقوق انسانی دیگران را به رسمیت بشناسد و به آنها اجازه انتخاب بدهد..!

به یاد داشته باشیم، نداشتن  رفتار آمیخته با مدارا، پا نهادن به جاده ستمگری است، و برای ستمگر بودن، کافیست که تنها مدارا نداشته باشیم..!

به یاد داشته باشیم که هر انسانی، حق انتخابش تنها محدود به خود او است..، ما حق نداریم درباره دیگران قضاوت کنیم و یا به جای آنها، انتخاب کنیم…! زمانی هلن کلر نوشت: مهمترین دست آورد آموزش و آگاهی، مدارا است..!


جمعه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۳

ندا آقا سلطان، به مانند میلیونها دختر ایرانی، «گل سنگ» بود..!

ندا آقا سلطان، یک شهروند ساده ایران بود، یک دختر جوان به مانند میلیونها دختر ایرانی که در شرایط تبعیض آمیز و آزار دهنده کودکی، نوجوانی و جوانی خود را سپری می کنند.

نوشتن و خواندن این کلمات آزار دهنده است، اما مگر می شود واقعیت را نگفت؟ وقتی که دختران این مرز و بوم، توسط رژیم به صورت رسمی و حتی بخشی از جامعه، شهروند درجه دو تلقی می شوند، و حقوق انسانی آنها به صورت سیستماتیک لگد مال می شود؟!
به یاد بیاوریم که اگر دختری به نیروی انتظامی مراجعه کند و بگوید که مورد تجاوز قرار گرفته است، احتمال اینکه قبل از هر چیزی، نیروی انتظامی او را به دلیل رابطه نامشروع دستگیر کند، وجود دارد؟!

بسیاری از مردان این خاک نیز به دختران ظلم می کنند، این تفکر هنوز در جامعه وجود دارد که اگر دختری مورد آزار جنسی قرار گرفت پس حتما با نحوه پوشش خودش، این درخواست را کرده است! هنوز در این جامعه، هستند مردانی که اگر زنی قبلا رابطه جنسی را تجربه کرده باشد، او را هرزه و فاحشه می دانند..!

چنین است که جامعه ایران، بدترین شرایط ممکن برای رشد و پیشرفت بانوان را به وجود آورده است، اما در همین شرایط طاقت فرسا، دخترانی چون ندا آقا سلطان، به مانند «گل سنگ» رشد می کنند.


این یک واقعیت غیر قابل انکار است که راه استقرار دمکراسی در یک جامعه، از قدرتمند سازی زنان آن جامعه می گذرد. بدون اینکه زنان یک جامعه، در روند آزادی و دمکراسی یک جامعه مشارکت نکنند، امید چندانی به اسقرار دمکراسی در آن جامعه نیست!

حال در جامعه ما  که چون سنگ، بی رحم است، دخترانی چون ندا، ریشه می دوانند و رشد می کنند، و جالب اینجاست که در خط مقدم مبارزه مردم ایران برای رسیده به دمکراسی، همین دختران قرار دارند.

ندا آقا سلطان، یک شهروند ایرانی بود، انتخابات تقلبی رژیم را قبول نداشت و رای نداد، اما زمانی که دید دیگر هموطنانش به خیابان آمده اند تا به رژیم اعتراض کنند، او نیز جان عزیز خود را کف دست گرفت، به خیابان آمد و هدف گلوله قرار گرفت.

جامعه ایران، تنها یک ندا آقا سلطان ندارد، در ایران، میلیونها ندا آقا سلطان زندگی می کنند، دختران ایران، هر کدام یک ندا هستند، و پسران ایران نیز هر کدام یک سهراب اعرابی. آنها به حق خود، یعنی حاکمیت بر کشورشان آگاه هستند، و برای رسیدن به دمکراسی، حتی از جان خویش نیز می گذرند.


 ----نوشته دیگر این چند روزه: 

چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۳

دخترک افغان، همشهری عزیزم، تو نیز ما را ببخش، ما می توانستیم بهتر از این مهمان نوازی کنیم..!

پیش درآمد: دختری افغان، نامه ای دردآور خطاب به ایرانیان نگاشته بود که اینگونه آغاز می شد: «ببخشید اگر در کوچه ها و خیابان هایتان راه رفتم و قدم زدم».  این متن نامه او است، و پاسخ من نیز در زیر آمده است:


لذا ناچار شدم، به عنوان یک شهروند ایران، این پاسخ را برایش بنویسم: 

دخترک افغان، همشهری عزیزم، تو نیز ما را ببخش، ما می توانستیم بهتر از این مهمان نوازی کنیم..!

این وظیفه هر کشوری است که در وقت مشکلات، به مدد شهروندان کشور همسایه آید. ما به مدد شما آمدیم، درب مرزها را بر روی شما باز کردیم، اما دریغ و صد افسوس، آنچنان که باید و شاید، شما را به قلب خود راه ندادیم.

خوشبختانه خودت دیده ای که در ایران دمکراسی نیست، و رژیم حاکم که بسیار شبیه طالبان است، سی سال تلاش کرد مغز ما را شستشو دهد، هیچگاه در مدارس به ما یاد ندادند که هر انسانی به صرف انسان بودن، با ارزش است و با دیگران برابر است. و طول کشید تا خیلی از ما این نکته را یاد گرفتیم.

آزادی بیان و اندیشه نبود، روزنامه ای نبود تا به یک صاحب اندیشه به ما بیاموزد که نباید با همشهری افغانمان، بد رفتاری کنیم.

مدارس ما، مدرسه های انگلیس و فرانسه نبود که کودکان خوب یاد بگیرند که  رنگ پوست و نژاد، عامل برتری بر دیگری نیست..! طول کشید تا این  نکات را دریافتیم..! و البته هستند هنوز کسانی  که این نکته را درنیافته اند، آنها نیز روزی این نکته را می فهمند.

باور کن که رژیم اسلامی، جوانی خود را ما را نیز به آتش کشید، شور و شادی و شوق را از ما دزدید، حقوق انسانی ما را نیز نابود کرد، ما خودمان هم در ناز و نعمت نبودیم. در این میان، شما بیش از ما آزار دیدید.

مرزها خطوطی مجازی هستند، این بی انصافی بود، چون تو آنطرف مرز به دنیا آمدی، با تو  مثل بقیه دختران رفتار نشد.

خواهرم، همشهری افعانم، تو نیز ما را ببخش، آنگونه که باید حق همسایگی را به جا نیاوردیم..!

خواهرکم،

سرانه جرم، در میان همشهری های افغان، کمتر از سرانه جرم در میان ایرانیان بود، شما علی رغم فقر و نداری، کمتر از دیگران خطا می کردید، اما جامعه به شما بی مهری کرد، و هر جا اسمی از جرم بود، اول انگشت را به سمت شما نشانه رفتیم.

کافی بود در شهری قتلی صورت بگیرد تا پلیس در آن منطقه به جستجوی یک افغان بپردازد و آزارش دهد...! 

خواهرم، ما را ببخش، به عنوان یک شهروند ایران، شرمنده صورت زجر کشیده ات هستم، هنوز برخی از هموطنانم یاد نگرفته اند که باید شما را همشهری افغان صدا کنند..، و هنوز برخی از سر آگاه نبودن، شما را به اسم پول کشورتان صدا می زنند و می دانم که این چقدر آزارت می دهد. 

خواهرم، برادر و پدرت، زحمت کشیدند و در قبالش پول گرفتند، شما حق داشتید که از آن پول، با شادی و دلخوشی بهره بگیرید، شما حق داشتید که از زندگی، لذت ببرید، اما بخشی از هموطنان من این حق را از شما گرفتند.

خواهرم، میلیونها ایرانی در اثر این رژیم، ناچار به فرار از ایران شده اند، ما هم درد غریبی کشیده ایم، و دیده ایم که چقدر دردآور  است که آواره باشی، و بعد صاحبخانه با تو بد برخورد کند. صد افسوس، خودمان این درد را کشیده بودیم، اما باز  آنچنان که شایسته بود با شما برخورد نکردیم..!

خواهرم، شرمنده ام که برخی از هموطنانم، به چشم شهروند درجه دو به شما نگاه کردند...

شرمنده ام که تو و اکثر همشهری های افغان ما بیگناه بودند، اما با پیش داوری به آنها نگریستیم..

دخترک، ای کاش جنگ نباشد، ای کاش طالبان «زن خفه کن» در قدرت نباشند، ای کاش صلح باشد، ای کاش خطوطی فرضی به نام مرز در دنیا نباشد، ای کاش هیچ دختری ناچار به آوارگی نشود، ای کاش قلب هیچ دختری انچنان نشکند که بنویسد: ببخشید اگر در کوچه ها و خیابان های شما راه رفتم و قدم زدم. 

نوشته دیگر امروز این وبلاگ:

قربانی تجاوز، شایسه تحقیر نیست! /انتشار خبر دروغین تجاوز به مسیح، از همان آبشخوری نشات می گیرد که دستور به تجاوز به معترضین در کهریزک را داد!

 ----نوشته دیگر این چند روزه: 

قربانی تجاوز، شایسه تحقیر نیست! /انتشار خبر دروغین تجاوز به مسیح، از همان آبشخوری نشات می گیرد که دستور به تجاوز به معترضین در کهریزک را داد!

از دیدگاه افرادی نادانی که زن را یک کالا و جنس می دانند، قربانی تجاوز دیگر از انسانیت ساقط می شود، و این اشخاص، دیگر برای او ارزشی قایل نیستند.

ریشه این تفکر، در زمان هایی است که تازه انسان شروع به کشاورزی و یکجا نشینی کرد، و زندگی قبیله ای وارد مراحل اولیه خود شد. در آن زمان، فرزند یک خانواده، از آن خانواده ارث می برد و اگر زنی، فرزند یک مرد غریبه را داشت و آن کودک، خون یک غریبه را در رگ های خود حمل می کرد، واقعه بسیار بدی تلقی می شد.

چون از منظر سران قبیله،آن کودک از قبیله دیگری بود و خون آن قبیله در رگ هایش جاری بود، حال او از قبیله آنها، ارث می برد و صاحب ملک می شد..!

بر اساس این دیدگاه، اگر مردی، بتواند به یک زن از قبیله دیگری تجاوز کند و او را حامله کند، بازی را برده است، چون آن زن با پول آن قبیله، ناچار است فرزند او را بزرگ کند، و بعد آن فرزند، از اموال قبیله نیز ارث می برد. در حقیقت او برنده ماجرا محسوب می شد، و او در حقیقت «زرنگی» کرده بود! 

اینچنین بود که اندک اندک، زن جنس دوم محسوب شد، و لقب «ناموس» گرفت، چون زنان را باید در گوشه خانه پنهان می کردند، مبادا مورد تجاوز مردان دیگر قبایل قرار گیرند..!  

از طرفی، اگر کسی قربانی تجاوز می شد، دیگر باید احساس شرم می کرد، او باعث شده بود که رهبران قبیله و مردان خانواده اش، احساس شرم کنند، چون نتوانسته بودند از اموال خود (آن زن) به اندازه کافی حراست کنند، و دیگر مردان، توانسته بودند او را باردار سازند..! 

در این تفکر بدوی که ریشه در دوران غارنشینی دارد، کسی به این توجه نمی کند که  آن زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، قربانی اصلی ماجرا است، و بیش از همه به حمایت نیاز دارد.

بلکه این افراد نادان، فکر می کنند وقتی کسی مورد تجاوز قرار گرفت، دیگر از انسانیت ساقط است و باید شرمنده باشد.

اینگونه است که این اشخاص، برای مقابله با مسیح علی نژاد، خبر تجاوز به او را جعل می کنند. از نظر آنها، جعل این خبر، باعث بی آبرویی و تحقیر مسیح علینژاد است. در حالی که اگر یک انسان با شعور به قضیه نگاه کند، از خود می پرسد چرا باید مسیح، از اینکه قربانی تجاوز بوده، شرمنده باشد؟!

مگر او در این عمل خطا، نقشی بازی کرده است؟! مگر نه اینکه او خود، قربانی اصلی این اتفاق شوم است؟!

اینگونه است که سران رژیم، برای درهم شکستن شخصیت معترضین به تقلب در انتخابات، دستور می دهند به زندانیان، تجاوز صورت گیرد.

اصولا تجاوز به زندانیان، یکی از شیوه های کثیف رژیم است، که از همین آبشخور فکری نشات می گیرد. در حقیقت، سران رژیم  از تجاوز، به عنوان یک تنبیه استفاده می کنند، دقیقا به مانند انسان های غارنشین..! 


این تصویری از یک  تندیس، ساخت یک هنرمند لهستانی است، که سربازان روسی را در حال تجاوز به یک زن باردار لهستانی، بعد از جنگ نشان می دهد.





دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۳

زکات آزادی بیان، تلاش برای رساندن دیگران به آزادی بیان؛ ضایع نکردن حقوق انسانی دیگران، و رفتاری برادرانه با دیگران است!

پیش درآمد زکات، یک اصطلاح کاملا اسلامی است؛ اما آنقدر به این جمله می آمد که ناچار شدم از این کلمه استفاده کنم..!
 وه که چه حسی داشت اول باری که در وبلاگم مطلب نوشتم، سالها گذشته و من هنوز وقتی به یاد آن لحظه می افتم، هنوز هیجان زده می شوم.  من در خانواده ای مذهبی رشد کردم، و آزادی بیان یا نقد مذهب تابو بود. از طرف دیگر، در جامعه ای رشد کردم که آخوندها، قدرت محض کشور را در دستان کثیف خود را گرفته بودند، و نوشته که هیچ، حتی خواندن هم «قدغن» بود.  و من چون به اینترنت دست یافتم و آغاز به وبلاگ نویسی کردم، چون قحطی زدده ای بودم که در یک رستوران درجه یک، به میز بوفه ای رسیده است پر از غذاهای گوناگون..!

اینگونه شد که من وبلاگ نویس شدم، و کمر همت  به تبلیغ بیخدایی بستم. و در این راه، هیچ خط قرمزی را نمی شناختم و نمی شناسم. هیچ چیزی مقدس نیست، همه کس و همه چیز قابل نقد هستند، ولی باز هم آزادی بیان مرزی دارد.

براستی، مرز آزادی تا کجا است؟

شخصا، در تمامی زمینه ها، برای تعیین خط و حدود، به اعلامیه جهانی حقوق بشر مراجعه می کنم. و شاید تنها مرزی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر برای آزادی بیان گذاشته است، این است: تا زمانی که شما حقوق انسانی دیگران را زیر پا نگذاری، آزادی که هر چه می خواهی بگویی و بنویسی. و از طرف دیگر، شما به عنوان یک انسان، موظفی که با دیگران رفتاری «برادرانه» داشته باشید.


یک نویسنده با استفاده از آزادی بیان، حقوق بشر را نقض کرده است، اگر:

  • باعث گسترش نفرت و نژادپرستی شود،
  • حقوق انسانی یک انسان دیگر را زیر پا بگذارد، به حریم شخصی او تجاوز کند، یا با آبروی او بازی کند.
  • با استفاده از آزادی بیان، برای  گسترش یک دیکتاتوری تلاش کند، که این خود یک نقض حقوق بشر است، و در جنایات آن دیکتاتور شزیک محسوب می شود.
 حال سوال اساسی این است، آیا نقد دین به گسترش تنفر در جامعه می انجامد؟! 

یکی از دوستان عزیز که حقوقدان و فعال حقوق بشر است، نوشته بود که تا زمانی که یک دین را نقد می کنید، از آزادی بیان استفاده می کنید، اما وقتی که از شیوه ای توهین آمیز برای نقد دین استفاده می جویید، حقوق بشر را نقض کرده اید، چون باعث رنجش برخی شده اید، و ممکن است «تنفر مذهبی» به وجود آورید. (منبع)

در جواب آن عزیز، نوشتم:

یک-  بنده از نگاه دیگری به این موضوع می نگرم، و آن نیز بند اول اعلامیه جهانی حقوق بشر است. همان که ما را به رفتار بردارانه با یکدیگر دعوت می کند. هر چند همیشه مذهب را به شدت نقد کرده ام، اما هیچگاه به افراد مذهبی رفتار «نابردارانه» نداشته ام. 

دو- آیا می توان نقد بی پروای دین یک مسلمان تند رو را مصداق رفتار نابردارانه دانست؟! نمی توانم منکر شوم که موقعی که مثلا پیامبر اسلام را به شدت زیر سوال می برم، روان یک مسلمان تندرو را آزار می دهم.

این سوالی است که چند سالی است هر از گاهی به سراغم می آید! و این احساس به من دست می دهد که موقع نقد تند دین،  از اصولا اخلاقی خودم دور می شوم...!

به این فعال حقوق بشر، حق می دهم که دغدغه برخی از شهرونددانی داشته باشد که با دیدن نوشته تند امثال من، دلخور می شوند، اما این دغدغه در اصل قضیه، تغییری ایجاد نمی کند. 

سه- اما نمی توان این واقعیت مهم را منکر شد:

باید قبول کرد که ادیان، نقش بسیار بدی را در جامعه ما بازی می کنند، بدون نقد بی پروای دین، نمی توان از اثر گذاری ادیان کاست. باید دین نقد شود، بدون نقد دین، عاقبت ما حکومت طالبان بر جامعه است.
هدف رسیدن به دمکراسی، از راه نقد دین می گذرد. نمی توان منکر شد که دین در تناقض با دمکراسی است ، حال اگر این دین نقد نشود، چگونه می توان دمکراسی را در جامعه برقرار ساخت؟!


چهار-  آزادی بیان حدی دارد، من این حد را صرفا محدود می کنم به این دو بند:
الف) جایی که حقوق یک شهروند جامعه نقض می شود.
ب) جایی که به صورت ملموس، جامعه با خطر مواجه می شود، مثلا ایجاد تنفر نژادی. 
اما چیزی به نام تنفر مذهبی را اصلا قبول ندارم. یک اشکال وجود دارد که پیروان یک دین، یکبار سرشار از تنفر می شوند و مثلا سر از تن منتقدین دین جدا می کنند...! واقعیت این است که این ایراد، ناشی از اعمال منتقدین دین نیست و این تنفر واقع ریشه در خود ادیان دارد. 

این اسلام است که در قبال کوچکترین انتقاد منطقی، دستور به کشتن و ترور می دهند.

پنج- هسته و بنیان تمامی ادیان، خصوصا اسلام، به شدت تهاجمی است، هر گونه نقدی بر اسلام، به واکنش شدید مسلمانان (خصوصا بخش تندرو) منجر می شود.
هر گونه نقد به دین، باعث ایجاد تنش می شود، اما آیا این تنش را می توان ایجاد تنفر مذهبی نامید؟! چون بخش دیندار جامعه، به نحو غیر معقولی رفتار می کند، آیا باید آزادی بیان محدود شود؟ و از آن بدتر، راه رسیدن به دمکراسی در جامعه، ناهموار گردد؟!

شش- هیچ مرزی نمی توان برای نقد و توهین در نظر گرفت. چگونه می توانیم بین نقد و توهین مرزبندی کنیم؟!
یک مثال می زنم، در بخشی  از هند، گاو به نحوی مقدس است. حال اگر من آن گاو را گاو خطاب کنم، آیا توهین کرده ام یا نقد؟!
برخی از اصول اسلامی، آنچنان بد بنا شده که تنها تکرار آنها، می تواند توهین قلمداد شود...! مثلا اینکه چرا پیامبر با عایشه ازدواج کرد.

----نوشته دیگر امروز: