سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۲

اگر اعدام جلوی توزیع مواد را می گیرد، چرا علی رغم این همه اعدام، باز بالاترین تعداد معتادان در دنیا را داریم؟!

چرا هم بیشترین تعداد معتاد به مواد مخدر و هم بیشترین تعداد اعدام قاچاقچیان را داریم!؟ براستی، فایده اعدام محکومین به قاچاق مواد مخدر چیست؟! اگر قرار است جلوی قاچاق مواد مخدر را بگیرد، چرا ما بیشترین تعداد معتاد در دنیا را داریم؟! 

دیگر برای ایرانیان، دیدن تصاویر آویزان انسان ها از چوبه دار، چیزی عادی و طبیعی شده است، و قباحت آن در جامعه از بین رفته است، کار به جایی رسیده که ساعت پنج صبح، به مانند یک تفریح، مردم برای دیدن مراسم اعدام می روند و گاه کودکان را نیز با خود می برند. 

لطفا نکات زیر را در نظر داشته باشید: 

یک/
مگر نه آنکه دری نجف آبادی، دادستان کل کشور و وزیر اطلاعات سابق، به صراحت اروپا را تهدید کرده بود که رژیم ایران، به اروپا مواد مخدر، قاچاق خواهد کرد؟! (صحبت دری نجف آبادی را به یاد بیاورید در مورد باز کردن کانال مواد مخدر به اروپا، منبع)

دو/ 
غیر از این است که سپاه پاسداران رژیم، نقش غیر قابل انکاری در قاچاق مواد مخدر در سطح بین المللی دارد؟! (منبع: بیانیه رسمی وزارت امور خارجه آمریکا)-

سه/ 
تعداد معتادات به مواد مخدر در ایران، بیشترین تعداد در دنیا است و تعداد معتادات را بین یازده تا پانزده میلیون نفر، برآورد می کنند! (منبع) 
زمان دسترسی به مواد مخدر در ایران را کمتر از بیست دقیقه برآورد کرده ان!!

چهار/ 
از نظر شرعی مصرف مواد مخدر حرام نیست و همانطوری که همه ما می دانیم و به چشم خودمان نیز تجربه کرده ایم ، درصد مصرف مواد مخدر در بین قشر روحانی بیشتر از قشر عادی جامعه است. لذا از نظر رژیم روحانیون این تجارتی است که حرام نیست.

پنج/
رژیم ایران با پخش مواد مخدر در داخل کشور، هیچ مشکلی ندارد. اصولا جمهوری اسلامی بدش نمی آید تعداد معتادین به مواد مخدر زیاد باشد. چرا که طبیعی است جامعه ای با درصد اعتیاد بالا ، جامعه ای منفعل است. آماری که به صورت غیر رسمی و شنیداری به گوش می رسد از اعیاد بیش از پانزده درصد از جمعیت کشور حکایت می کند

شش/
سوال اینجاست که چگونه با این همه اعدام هنوز این افراد قاچاقچی وجود دارند و به روند تجارت مواد مخدر خللی وارد نشده است؟

جواب خیلی ساده است ، این کسانی که اعدام می شوند آدم های ساده ای در حد راننده ها هستند و اشخاص اصلی هرگز گرفتار نمی شوند.

یکی از روش های قاچاق مواد مخدر را به عنوان مثال در اینجا ذکر می کنم، تا ببینید کسانی که این چنین بی رحمانه از طناب دار آویزان می شوند، افراد رده پایینی هستند که از سر ناچاری به این کار روی آورده اند.

روش کار قاچاقچی ها اینگونه است : آنها فقط افرادی را به عنوان کارمند و راننده استخدام می کنند که متاهل باشند و حتما فرزند داشته باشند. با فرد متقاضی که معمولا از سر بیکاری و فقر شدید به این کار روی آورده است توافق می کنند که او به جهت تضمین زن و فرزندانش را نزد آنها بگذارد که در صورت دستگیری آنها را لو ندهد و چون می خواهند مواد مخدر گرانقیمت و خودرو و پول برای حمل در اختیار کاندیدای استخدام قراردهند و از طرفی می خواهند مطمین باشند که او با مواد فرار نخواهد کرد.

سپس از فرد متقاضی استخدام می خواهند همسر و فرزندانش را به عنوان گرویی در اختیار آنها قرار دهد و خانواده گرو گرفته شده را به منطقه تحت کنترل خودشان انتقال می دهند. (در منطقه مرزی مشترک بین ایران و افغانستان و پاکستان چند منطقه وجود دارد که اصولا دولت های یاد شده هیچ کنترلی بر آن ندارند و به دلیل شورش های صورت گرفته و ساختار قبیله ای خاص ، اصولا نظارتی بر آنجا از سوی هیچ کدام دولت های یاد شده نیست.) بعد از آن پول لازم را در اختیار راننده جدید -که حالا به دلیل اینکه زن و فرزندش در گرو هستند دیگر صد در صد مورد اعتماد مافیا است- قرار می دهند و از او می خواهند به اسم خودش خودرو جدیدی (مثلا یک کامیون ) را خریداری کند. مواد مخدر گرانقیمت –که در آنجا خیلی فراوان و ارزان است- نیز در اختیار راننده قرار می دهند و با افراد متخصصی که دارند مواد را نیز جاسازی می کنند. راننده مواد را ابتدا به همراه یک بار معمولی که به مقصد شهرهای مرکزی ایران حمل می کند. این قسمت اول کار است یا بار را در همان ایران می فروشند و یا به همران بار بعدی که به مقصد اروپا یا ترکیه خواهد بود به اروپا می کنند.

حال تصور کنیم که راننده در بین راه گرفتار شود ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ قبلا با راننده توافق شده است که در در صورت دستگیر شدن اگر آنها را لو بدهد خانواده اش را خواهند کشت، اما اگر مقاومت کند و آنها را لو ندهد و مسولیت را خودش به عهده بگیرد اولا مافیای مواد مخدر ایران بهترین وکلا را برایش خواهند گرفت و خانواده اش نیز در رفاه خواهد نگه داری خواهند کرد و در صورتی که حتی اعدام هم شوند برای همیشه از خانواده اش مواقبت خواهند کرد و آنها همیشه از نظر مالی تامین خواهند بود.

 با توجه به اینکه سیستم قضایی ایران بسیار فاسد است و هییت منصفه ای نیز در سیستم قضایی ایران وجود ندارد ، معمولا مافیا موفق می شود که از طریق وکیل های کارچاق کنی که دارند با پرداخت رشوه های سنگین یا متهم را آزاد کنند و یا به مجازات سبکی محکوم گردد. به ندرت کار متهم به اعدام کشیده می شود. معمولا کسانی که اعدام می شوند کسانی هستند که زیر شکنجه تاب نیاورده اند و اطلاعات مافیا را با بازجوها داده اند. در این صورت مافیا حمایتش را از آنها قطع می کند و در نتیجه کار متهم به اعدام کشیده می شود. نکته مهم این است که متهمینی که به اعدام محکوم می شوند ، قاچاقچیان خرده پایی هستند که موفق به دادن رشوه نمی شوند زیرا ارتباط های سطح بالا برای دادن رشوه به قضات و یا اعضا دیوان عالی را ندارند.

معمولا قاچاقچی ها در صورتی که سابقه نداشته باشند به حبس ابد محکوم می شوند که آن هم بعد از چند سال مشمول عفو می شوند و یا اگر مشمول عفو نشوند ، مافیا روش آزادی آنان را بلد است. بعد از یکی دو سال با تلاش وکیل برای مجرم مرخصی چند روزه از زندان می گیرند و وقتی متهم بیرون آمد دیگر به زندان بر نمی گردد. در استان کرمان در سه سال گذشته بیش از بیست مجرم وقتی برای مرخصی رفته اند بر اثر حادثه ای مرده اند و پرونده نیز برای همیشه بسته شده است. آیا واقعا آنها مرده اند ؟ خیر! متوفی شخص دیگری بوده که جای مجرم جا زده شده است و مجرم بدون هیچ سو پیشینه ای با مشخصات مرده زندگی جدیدی را شروع کرده است. هدف من از ذکر این مثال ها فقط این نکته است که بدانیم مجرمین اصلی به خاطر پول و درآمد هنگفتی که از قاچاق دارند هیچ گاه به دام نمی افتند و این اعدام ها بی اثر است و جمهوری اسلامی دارد به صورت سیستماتیک تعدادی انسان را به قتل می رساند –فارغ از اینکه در هزاره سوم میلادی اعدام برای مجازاتی هر جرمی وحشیانه و غیر قابل قبول است.

ختم کلام این است که علت پخش مواد مخدر در جامعه، وجود این رژیم و وجود مافیای هفت سری به نام سپاه پاسداران است! و اصولا افراد اعدامی، خود قربانی این جنایت سازمان یافته هستند. کشتن آنها، باعث کاهش مصرف مواد مخدر نمی شود و هیچ فایده ای نیز ندارد، همانطوری که می بینید، قاچاق و پخش مواد مخدر، همچنان ادامه داشته است...!!

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۲

اندرباب خودبزرگ بینی سیاسیون!/ قبل از رژیم جنایتکار، این ایرانیان هستند که حقوق انسانی هم میهنان خود را لگد مال می کنند..!

یک/
حق مشارکت سیاسی و نامزدی برای انتخابات، جزو جداناشدنی حقوق بشر  است. طبق ماده بیست و یکم اعلامیه جهانی حقوق بشر، هر شهروندی این حق را دارد که در اداره سیاسی کشورش دخالت کند و به روشی دمکراتیک، در ساختار قدرت حضور یابد. 
ماده ی ۲۱،  هر شخصی حق دارد که در مدیریت دولت کشور خود، مستقیماً یا به واسطه انتخاب آزادانه نمایندگانی شرکت جوید.
دو/
این رژیم جنایتکار، صرفا به این دلیل بر مسند قدرت باقی مانده و دوام آورده است که فعالان سیاسی ایرانی با نگرش های مختلف، حاضر به اتحاد، یا همکاری سیاسی با یکدیگر نیستند. 

مثلا آقای ایکس، چون طرفدار نظام جمهوریت است، طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی را از خود رانده و آنها را «دیکتاتور طلب» یا سلطنت طلب لقب می دهد، یا بالعکس. (طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری خواهی را به این دلیل مثال زدم که بی حرمتی از هر دو طرف به یکدیگر، به شکل یک روند درآمده است!)

بر طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر، همه شهروندان، حق مشارکت در ساختار قدرت را دارند، یعنی دوری جستن از یکدیگر  تنها گروهی که اصول دمکراتیک را زیر پا می گذارند، و به دمکراسی معتقد نیستند، باید با احتیاط برخورد شود.

سه/
تحقیر دیگر گروه های سیاسی که به اصولی چون دمکراسی و حقوق بشر معتقد هستند، و یا دوری جستن از آنها باعث می شود که بین ایرانیان اتحادی شکل نگیرد و این به تداوم این نظام جنایتکار می انجامد.

از آن مهمتر، دوری جستن از دیگران، به معنای به رسمیت نشاختن حقوق انسانی آنها برای مشارکت در قدرت و فغالیت سیاسی است. 

چهار/ 
همانطوری که جمهوری خواهان می توانند به دمکراسی باور داشته باشند، کسانی که طرفدار پارلمانی پادشاهی هستند نیز می توانند معتقد به دمکراسی باشند. 

اصولا دمکراسی بودن یا نبودن، هیچ ربطی به نوع نظام ندارد، هم جمهوری می تواند دمکراسی باشد (مثل فرانسه)، هم نظام پادشاهی پارلمانی (مانند بریتانیا).

همانطوری که یک نظام جمهوری می تواند دیکتاتوری باشد (مثل ایران)، نظام پادشاهی نیز می تواند دیکتاتوری باشد (مثل عربستان). 

پنج/
 نقض حقوق بشر، فقط از طرف دولت نیست، از طرف مردم عادی نیز شکل می گیرد. مگر نه آنکه ماده یکم  اعلامیه جهانی حقوق بشر، شهروندان را به رفتار برادرانه به یکدیگر توصیه می کند. 
ماده ی ۱:تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آنها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر برادرانه رفتار کنند.
مثالی می زنم: فرض می کنم که یک نفر سیاه پوست به یک مغازه وارد می شود، اگر جاضرین مغازه را ترک کنند، آیا بی احترامی و نقض حقوق بشر نیست؟!

حذف دیگران، و سرباز زدن از مشارکت با آنها، به مانند آن کسی است که سعی در تحقیر دیگران دارد.  به یاد داشته باشیم که خود بزرگ بینی و خود برتر بینی، به شکلی نقض حقوف بشر است. 

شش/

سوال اینجاست: 
مگر همه به دمکراسی اعتقاد ندارند؟! 
چرا باید دیگران را به جرم علاقه به یک نوع  نظام دیگر، تیغ به دست بگیرند و دیگران را حذف کنند؟! 

چنین رفتاری، نقض آشکار حقوق بشر است، هم زمینه ساز ادامه دیکتاتوری در ایران است. 

به یاد داشته باشید، تا زمانی که ایرانیان معتقد به دمکراسی از هر نگرش سیاسی، دست به دست هم دهند، باید هر گروهی از هر نظری به دیگران اعتماد کنند، دست به دست یکدیگر بدهند تا این رژیم را سرنگون کرد و در ایران انتخابات آزاد برگزار کرد. 

تا زمانی که این مخالفان این رژیم، به جای اتحاد، انگشت اتهام به سمت یکدیگر گرفته اند و با یکدیگر اختلاف دارند، این رژیم بر سر کار باقی می ماند و ما به جایی نمی رسیم. 
نوشته های دیگر  امروز این وبلاگ: 

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۲

آقای بی بی سی، چرا باید رژیم را برانداخت؟!/ مقایسه چماق بدستان و سرکوبگران رژیم با اصلاح طلبان مستقر در خارج!

نقدی بر نوشته سایت بی بی سی / در حقیقت، نویسنده تلاش کرده که جنبش های آزادی خواهی دنیا را جنبش های اصلاحات لقب دهد، بعد بگوید جنایتکارانی چون خاتمی و روحانی اصلاح طلب هستند، پس باید برای رسیدن به آزادی و دمکراسی، چون اتفاقاتی که در لهستان و آفریقای جنوبی رخ داده، ما نیز باید خاتمی و روحانی سواری بدهیم..!! 
در سایت بی بی سی فارسی، مقاله ای با این عنوان منتشر گردیده است: «چرا جمهوری اسلامی را نباید برانداخت!»

نویسنده مقاله، شخصی به نام محسن جلالی است که در آمریکا زندگی می کند.

خواندن این مقاله، آدمی را به فکر وامی دارد، چگونه است که این افراد، در فضای دمکراتیک غربی زندگی می کنند، اما تمامی تلاش خود را برای حفظ این رژیم دیکتاتوری، به کار می گیرند...! 

در این مقاله، زمین به آسمان دوخته شده و نویسنده تمامی تلاش خود را به کار بسته تا سرنگونی این رژیم را چیز خطرناکی نشان دهد. 

نکات ذیل قابل توجه است: 
نویسنده نوشته است: 
"جنبش های برانداز تقریبا همیشه با شکست همراه بوده اند"
در پاسخ به ایشان باید گفت که بسیاری از جنبش های برانداز، موفق بوده اند، نمونه های متعددی در تاریخ معاصر وجود دارد: پنجم اکتبر 2000، سرنگونی دیکتاتور صربستان، انقلاب گل رز در گرچستان  یا انقلاب نارنجی در اکراین، یا ز انقلاب گرچستان گرفته تا اکراین، یا انقلاب گل لاله در قرقیزستان. 


ایشان نوشته اند:"و اصلاح گری در صورت های گوناگون آن قرین توفیق بوده، و یا دست کم شکستش فاجعه ای به همراه نیاورده است."
باید به ایشان یادآور شد که اصلاح گری الزاما موفق نبوده و در برخی از موارد فاجعه داشته است. به عنوان مثال، در ایران معاصر، جنبش اصلاحات هیچ موفقیتی نداشته است. یا در کشورهای یاد شده، اصلاحات، هیچ موفقیتی نداشت که منجر به انقلاب شد! 

از آن گذشته، همین جنبش اصلاحات در ایران، فاجعه به همراه آورده است، به عنوان مثال، از زمان روی کار آمدن خاتمی، این جنبش اصلاحات بود که باعث شد این رژیم به مدت شانزده سال بر سر کار بماند! چه فاجعه ای از این بدتر؟! 

یا اینکه بیست و پنجم خردادماه چهار سال پیش، سه و نیم میلیون ایرانی در خیابان بودند، اما همین اصلاح طلبان بودند که به مردم ایران خیانت کردند و نیروی مردم را به بیراهه بردند...! در نتیجه، حکومت چهار سال گذشته احمدی نژآد و غارت ایران را مدیون این اصلاح طلبان هستیم...!! چه فاجعه ای از این بدتر؟!

ایشان سپس تلاش کرده اند تمامی انقلاب ها را اتفاقاتی کور نشان دهند، اتفاقاتی که مردم هدف خود را نمی دانند!! در صورتی که این سخن، کاملا غلط و اشتباه است! در انقلاب های ذکر شده، مردم به خوبی می دانستند که هدف آنها چیست و چه مقصودی را دنبال می کنند.

صد البته انقلاب کوری چون انقلاب سال 57 داشته ایم، انقلابی که به گفته رییس جمهور وقت فرانسه، خودکشی دسته جمعی مردم ایران بوده است!! 

اینکه مردم ایران، سالها پیش اشتباهی کردند و انقلاب کوری را دنبال کردند، به این معنا نیست که باید به درازای تاریخ، به جماعت ملا و آخوند، سواری بدهند...! خیر، اگر مردم  ایران در یک انقلاب کور، حکومت را چشم بسته به خمینی واگذار کردند، می توانند در یک انقلاب آگاهانه و از روی دانایی، دمکراسی را در ایران مستقر سازند و با بر پا کردن صندوق های رای، آینده ای نوین برای خود رقم بزنند. 

باید به ایشان یادآور شد که مقایسه های جنبش های مدنی لهستنا (جنیش همبستی لهستان) یا نمونه های دیگر با اصلاح طلبان ایران، کاملا مقایسه غلطی است. اصلاح طلبان این رژیم، به صورت مشخص و واضح در پی دمکراسی نیستند، لذا مقایسه این دو از بیخ و بن غلط است. 

به یاد داشته باشید که در ماه جون 2009، اصلاح طلبان بیشترین قدرت را داشتند و سه و نیم میلیون ایرانی در خیابان بودند، اما آنها در پی سرنگون کردن خامنه ای و یا آوردن دمکراسی در ایران نبودند. 

در جمع بندی، باید گفت که زمانی می توان شخصی را اصلاح طلب نامید که در پی دمکراسی باشد، یعنی اولین قدم بهبودی اوضاع، استقرار دمکراسی در جامعه است. براستی، کدام یک از این اصلاح طلبان رژیم، به چیزی به نام دمکراسی اعتقاد دارند؟! 

به عنوان مثال، در  ویدیو زیر، خاتمی به صراحت می گوید که با دمکراسی مخالف است...! 

در حقیقت، نویسنده تلاش کرده که جنبش های آزادی خواهی دنیا را جنبش های اصلاحات لقب دهد، بعد بگوید جنایتکارانی چون خاتمی و روحانی اصلاح طلب هستند، پس باید برای رسیدن به آزادی و دمکراسی، چون اتفاقاتی که در لهستان و آفریقای جنوبی رخ داده، ما نیز باید خاتمی و روحانی سواری بدهیم..!! 

در خاتمه مایلم اصلاح طلبان رژیم را با چماق بدستان خامنه ای مقایسه کنم.

 در تصویر زیر، شخصی به نام میرکاظمی را می بینید، او یکی از کسانی است که با اسلحه به کشتن مردم آزادی خواه و معترض در خیابان می پرداخت؛ و در عکس بعد می بینید که او به عنوان مدیر یک کارخانه عظیم، به همراه وزیر صنایع رژیم است. در یک جمع بندی ساده، می توان گفت این جنایتکار، مردم را می کشد، در عوض کارخانه ای را صاحب شده است.

حال، لطفا برای من توضیح دهید، آیا اصلاح طلبانی که مایل هستند جلوی سرنگونی رژیم را با لابی و مقالات اینچنینی بگیرند، چقدر با این اشخاص متفاوت است؟! 





قبلا نیز نوشته بودم:
/--------/سیاست اصلاح طلبان، بر کند کردن تیغ مبارزه با رژیم خامنه ای است، به این امید که خامنه ای تکه استخوانی جلوی آنها بیاندازد...!

نوشته های دیگر  امروز این وبلاگ: 

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۹۲

طنز / تفاوت ها و شباهت های دکتر حسن روحانی (رییس جمهور منتخب) و دکتر عوضعلی کردان (وزیر کشور سابق) را شرح دهید! (دو نمره)

تفاوت ها: 

1-   دکتر عوضعلی کردان، هیچگاه به انگلیس سفر نکرده بوده، اما باز دم  روحانی گرم، لااقل برای شرکت در مراسم فارغ التحصیلی خودش، لااقل یکبار به انگلیس مسافرت کرده است...! 

2-دکتر عوضعلی کردان، مدرک خود را از دانشگاه آکسفورد گرفت، اما دکتر حسن روحانی از دانشگاهی در گلاسکو! 

3- دکتر عوضعلی کردان، برای گرفتن سمت های کوچکی چون معاونت صدا و سیما، یا وزارت کشور از این مدرک استفاده کرد، اما گندش درآمد و تنبان ایشان بر سرش کشیده شد، اما چون برخی از هموطنان، عکس دکتر حسن روحانی را در ماه می بینند،هیچ کسی جرات ندارد به این موضوع بپردازد...! 

4-  دکتر عوضعلی کردان، مدعی شده بود که  در سال 2000 از دانشگاه آکسفورد مدرک گرفته، اما دکتر حسن روحانی در سال 1999 مدرک خود را گرفته است. 

5- دکتر عوضعلی کردان، قبل از انقلاب به جرم تجاوز به یک دخترخانم به زندان افتاده بوده، که بعد از انقلاب، خود را یک مبارز سیاسی جا می زند و به این رژیم می پیوندد، اما دکتر حسن کردان، از همان ابتدا، در شکل گیری این رژیم جنایتکار حضور داشته است..! 

6- برخی عکس دکتر حسن روحانی را در ماه می بینند، اما هنوز هیچ کسی ادعا نکرده که عکس دکتر عوضعلی کردان را در ماه دیده باشد...! 

شباهت ها: 

1- به دلیل سیاست های ضد استعماری و دشمنی با دولت فخیمه و شخص ملاکه، هر دو دانشمند(!) بزرگوار، انگلیس را برای ادامه تحصیل انتخاب کردند! 

2- هر دو در غارت این کشور، مشارکت داشته اند،

3- هر دو نفر ذوب در ولایت فقیه هستند و سابقه لیس زدن نقاط خاصی از بدن مقام معظم رهبری را دارند...(!)

4- هر دو نفر به سرکوب آزادی خواهان و فعالان مدنی، اعتقاد بسیار زیادی داشته اند: 

 دکتر حسن روحانی، بعد از قیام جاودانه هیجدهم تیرماه سال 78، دانشجویان و آزادی خواهان ایرانی را اوباش خواند و تهدید کرد که مردم (منظور ایشان بسیجی ها بوده)، این اوباش را به سزای اعمالی خودشان می رسانند! (منبع)

دکتر عوضعلی کردن نیز، همه فعالیت های مدنی، حتی دفاع از محیط زیست، فمنیسم، استفاده از اینترنت (!) را چالش امنیتی می دانسته است...!! (منبع)

5- هر دو متقلب هستند...! یکی مدرک را کاملا جعل کرده، یکی دیگر با پرداخت رشوه و با وجود اینکه در دانشگاه حاضر نبوده، مدرک گرفته است!!

پی نوشت: 

یک- لطفا این نوشته سایت خودنویس را که در آن اسناد جدیدی از دروغگویی آقای دکتر حسن روحانی منتشر شده، مطالعه بفرمایید. 

دو- یکی برای من توضیح دهد، خود آقای روحانی گفته در سال 1999، مدرک دکتریش را گرفته است، حال چطور به خودش اجازه داده از سال 1979، به همه بگوید که دکتر است؟! چندی پیش نیز نوشته بودم :/-----------/نیازی نیست نابغه باشی تا دریابی که اعتبار مدرک دکترای حسن روحانی، به اندازه شرافت خامنه ای است...! 

نوشته  دیروز این وبلاگ: 

چند  نوشته دیگر روزهای گذشته این وبلاگ:

1)    /--------/آقای امام جمعه،احترام گذاردن به شخصیت زن، نشان با شعوری است،نه دیوثی! /آخوندی که هم کشورمان را غارت و بعد توهین می کند!
2)    /---------/توقع احترام به حقوق دیگران، از پیروان دینی که به بدن خودشان رحم نمی کنند و روزه می گیرد، انتظار مضحکی است...!
3)    /---------/پژوهشگران، علت نابودی «حزب نازی هیتلری» را نبود «گروه های اصلاح طلب نازی» اعلام کردند...!
4)    /---------/شباهت ها و تفاوت های بین امام خامنه ای و حضرت حجت السلام دکتر روحانی را با ذکر مثال شرح دهید(دو نمره!)
5)    /--------/نمایندگانی که امنیت جامعه را بر باد دادند، و شان ایرانیان را پایین آوردند، دنبال مجوز حمل سلاح و پاسپورت دیپلماتیک هستند!
6)    /---------/حکم اعدام، عمدی ترین نوع قتل و آدم کشی است/حکم اعدام، قباحت آدم کشی را می شکند وآنرا عادی جلوه می دهد!


حضور امام نقی در بخش تفتیش بدنی فرودگاه...!

به امام نقی خبر دادند که فرودگاه بغداد، دوربین و تلوزیونی نصب شده که به منظور تفتیش بدنی مسافران، آنها را به صورت لخت نشان می دهد. روایت است که امام نقی، فورا از شغل امامت استعفا داد، و در فرودگاه بغداد، به عنوان کارمند تفتیش مسافران خانم، مشغول به کار شد، و در آخرین نامه خود به مالک اشتر گفت: «به جدم قسم که اینجا خود بهشت است!»

اما خلیفه ملعون عباسی که دشمنی دیرینه ای با امام نقی داشت، دستور داد او را از بخش تفتیش بدنی خانم ها، به بخش تفتیش بدنی آقایان منتقل کنند...! 

ابالاش روایت امام نقی بعد از دو هفته کار در آن بخش، دچار افسردگی شدید شد، در بخش روانی بیمارستان بستری شد و تا مدتها صدای پنگوئن می داد...!  


چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۲

ایرانم، کجاست زرین جرسی تا به خروش آید و مردمان خفته ات را بیدار کند؟!

ایرانم، کجاست کاوه؟
بختک است بر سینه مردمانت، چه در خواب و چه در بیداری،
گیو و گودرز در خوابند،
بازوی آرش تو بشکسته،
لبخند مردمان سترده و نابود گشته،
ماردوشان بر مسند شاهی پایسته،
مردمانت همه در خواب!

ایرانم، کجاست کاوه؟
سد بی رحمی، گلوگه رودها را گرفته است!
چشمه هایت خشک،
گلزارت پر از خس و خاشاک، 
باغ ها بی بار،
لب ها از ترس به هم دوخته،
روزهایت بسان شب،
دود، فرنجک وار، نفس آدمیان راه به چالش کشیده،
کوهایت خمیده،
مردمانت همه در خواب!

ایرانم، کجاست کاوه؟
سوگ سیاوش، نیست گردیده تا تعزیه برای ضحاک ماندگار شود،
در اوج بهاران، برگ درختانت، همرنگ دندان های ضحاک شده،
به جای بوسه یار، نقش تازیانه بر گرده جوانان تو، 
وای بر من، چشمان زنان این سرزمین همه سیاه، نه ز سرمه، آوخ که از مشت قوانین زن ستیز،
«نسرین» و داد در زندان،
بیداد در اوج زورمندی، استوار و مانا شده،
طناب دار بر گردن جوانان،
افیون روا گشته، اما آوند شراب شکسته شده،
درازدستی  شایا شده، اما پای عاشقان را به جرم جوانی می شکنند؛
مردمانت همه در خواب!


ایرانم، کجاست زرین جرسی تا به خروش آید و مردمان خفته ات را بیدار کند؟!



چند  نوشته دیگر امروز این وبلاگ: